مدرسه علمیه الزهرا (س)  نصر تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

نه دی

رهبر انقلاب: روزهای سال، به طور طبیعی و به خودی خود همه مثل همند؛ این انسانها هستند، این اراده‌‌‌‌‌ها و مجاهدتهاست که یک روزی را از میان روزهای دیگر برمیکشد و آن را مشخص میکند، متمایز میکند، متفاوت میکند و مثل یک پرچمی نگه میدارد تا راهنمای دیگران باشد. روز عاشورا - دهم محرم - فی نفسه با روزهای دیگر فرقی ندارد؛ این حسین بن علی (علیه السّلام) است که به این روز جان میدهد، معنا میدهد. روز نهم دىِ امسال هم از همین قبیل است. این مردمند که ناگهان با یک حرکت روز نهم دی را هم متمایز میکنند. ١٣٨٨/١٠/١٩

‌‌

این جبهه نیرو ندارد

09 اردیبهشت 1391 توسط الزهرا (س) نصر

۲۳ سال بیشتر از خدا عمر نگرفتم اما به اندازه ۲۳ سال خستگی تو جونمه

دیگه حالم از اعتراض کردن و جزع و فزع کردن به هم میخوره ،دیگه از اینکه این عمار اقا رو برای دیگران

تبیین کنم متنفرم ،دیگه از اینکه از غربت اقا دم بزنم بیزارم ،از اینکه به بچه حزب اللهی ها بگم رفقا

بجنبید الرژی گرفتم .

یکی نیست بگه اخه ادم نفله ی یلا قبای هیچی نفهم تو رو چه به کار کردن کار فرهنگی ،تو که نماز

صبحت قضا میشه غلط میکنی بری کرسی ازاد اندیشی بزاری ،بیجا میکنی بری نشست بصیرت افزایی

بزاری که یه عده مسخرت کنن ،یه عده انگ بیکاری بهت بزنن یه عده بگن همه برنامه هاتون همینطوریه

یه عده بهت بگن جنجالی یه عده بهت بگن خودخواه یه عده بهت بگن تندرو یه عده بهت بگن بیش فعال

،یه عده بهت بگن فاطی کوماندو یه عده بگن برو الفبای کار و یاد بگیر …

از قول گرفتن و بد قولی دیدن دلم خونه ،از اینکه ادمای اطرافم به هرنحوی توجیه میکنن تا از زیر کار در

برن قلبم رنجوره ،از اینکه میبینی ادمها تا دلت بخواد برا خاله زنک بازی وقت دارن و هر ماه خداد تومن

خرجبریز و به پاششون میشه و وقتی میگی بسم الله یه ذره دست تو جیبت کن یا یه ذره زمان به ما

اختصاص بده هزار و یک توجیح برات میارن که تو مجبور میشی از جیب خودت یه هزار تومن هم بهشون

کمک کنی ،حیرونم

رفقا ،افسران جنگ نرم ،عمارهای انقلاب !!!!

عین کبک سرمونو کردیم زیر برف فکر میکنیم همه چی جوره اره با غیرتا

خیلی خوش باوریم ،خبردار شدین تو دانشگاه مدرس تو خوابگاهاش چه خبره ،خبر دارین چند درصد

دخترای جامعه ما قبل از ازدواج دیگه دختر نیستند ،خبردارین امار خیانت زنهای خانواده به همسرانشون

چقدر بالا رفته ،خبر دارین تو تهران خودمون شب شهادت حضرت زهرا چقدر پارتی بوده ،امار سالنهایی

که شب شهادت حضرت زهرا برنامه داشتن رو دارین ؟؟

میری پایگاه بسیج سخنرانی کنی میبینی سه نفر به زور اومدن میگی فرمانده مگه شما نباید حداقل

هفت هشتا اعضای شورا داشته باشی اعضای شورات کجا هستند میشینه برات قصه کلثوم ننه تعریف

میکنه میری یه برنامه ای که خیر سرت گروهیه رو برگزار کنی میبینی مسئول گروه خودش نمیاد

دیگه از دست خودم هم حالم داره بهم میخوره دیگه نمیخوام کار کنم .

تصمیم گرفتم روزی چهار ساعت فیلم و سریال ببینم نیم ساعت ریلکس ایشن کار کنم ،چهل و پنچ

دقیقه رضا صادقی گوش بدم ،هفته ای یه بار برم پاساژهای معروف اخرین مد لباس و کیف و کفش رو

ببینم در هفته سه بار به دوستام زنگ بزنم و از اخرین خواستگارهاشون و خواستگارایی هایی که رفتن

امار بگیرم،یه روز در میون بادی بیلدینگ برم و…

اون دانشجوی دانشگاه امام صادق راست میگفت که این

جبهه نیرو ندارد

تو این دو سال سابقه نداشت با این ادبیات بنویسم ولی شرمنده که …

حرف بسیار ولی چه کنم که نگفته ها بهتر.

از افاضات ساقی اسماعیلی

 8 نظر

اگر تـــو جور کنی جور نیست تربیتست // و گر تــو داغ نهی داغ نیست درمانست

09 اردیبهشت 1391 توسط الزهرا (س) نصر

دستم به نوشتن نمی رود ، دلـــم هم .

دلـــم آرام نیست ، ذهنم هم .

قلمم ناخوش است ، خودم هم .

جوهر قلمم سیاه است ، دلــم هم .

من پر ز خشمم ، خدا هم . من از خودم خدا هم …

من روسیاهم ، ببخشم …

إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی(یوسف/53)

من اعتمادی به نفســـم ندارم ، به خودم هم

مرا در پناهت بگیر ، دینم را هم

رحمی نما خدایم …


زهرا خط تیره

 3 نظر

تربیت

09 اردیبهشت 1391 توسط الزهرا (س) نصر

شب شهادت مجلس روضه داریم . بزرگتر ها ، توی مجلس نشسته اند به گوش کردن سخنرانی، و بچه ها توی حیاط زلزله به پا کرده اند .

 

سر و صدایشان به مجلس می رسد و سخنران صدایش در می آید . می روم بچه ها را ساکت کنم .

جمع شان می کنم .می نشینیم روی زمین . 20-15 تا بچه ی 4 تا 8 سال اند . فاطمه سادات، مهلا سادات ، عارفه سادات ، علی آقا ، آقا مهدی ، دانیال ، زینب سادات ، فریماه ، آریا ، ارشیا ، زهرا سادات ، دینا ، محمدعرفان ،امیرحسین ،علیرضا ،عارف ، کوروش . یکی یکی خودشان را معرفی می کنند و می گویند چند سالشان است .

بازی های کم سر و صدا راه می اندازم . ذوق می کنند . شر و شلوغ تر ها می شوند معاونم . معاون چپ و راست و روبرو دارم . جا کم می آید .همه می شوند معاون .

بعد از بازی ، نظرسنجی می کنیم برای مسابقه . خودشان مسابقه ی قرآن خوانی پیشنهاد می دهند . هر کی بیشتر سوره بلد باشد برنده است . غیر از آریا و ارشیا و کوروش که از خانواده های مذهبی نیستند ،بقیه بالا و پایین می پرند که انتخاب بشوند . به آریا نگاه می کنم ، نگاهش تند تند روی صورت بچه ها می چرخد . بچه هایی که مرتب التماس می کنند انتخاب بشوند برای خواندن یک سوره . بعد به ترتیب هر کس اعلام می کند چند تا سوره بلد است . زهرا سادات 20 تا ، عارفه سادات 3 جزء ، دینا 1 ، علی آقا 6 و … آریا و ارشیا و کوروش سکوت می کنند . آریا شانه هایش را بالا می انداز ..

از بچه ها می پرسم امشب برای چی آمده اند خانه ی ما ؟ یکی یکی جواب می دهند برای مجلس روضه . بعد نفر بعدی اضافه می کند روضه ی حضرت زهرا ، بعدی اضافه می کند ، روضه ی حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها .. ارشیا می گوید درست نمی داند . مامانش گفته می روند روضه . می گویم می دانی روضه چی هست ؟ می گوید همانی است که بابام می گوید دیوانه ها می روند و می زنند توی سرشان ..

موضوع را عوض می کنم . قرار می شود قصه بگویم . بچه ها هر کدام یک داستانی را  پیشنهاد می کند .

زهرا سادات گره روسری ش را سفت می کند و می گوید داستان حضرت ابراهیم . دانیال می گوید حضرت آدم . زینب سادات داستان حضرت علی را می خواهد و فریماه داستان امام حسین . دوباره آریا ساکت شده و بچه ها را نگاه می کند . ازش می پرسم چه داستانی را بلد است و دوست دارد بگویم . از بتمن و بقیه ی کارتون های جدید اسم می برد تا آن قدیمی تر ها که همه را از ماهواره نگاه می کند .آریا کتاب قصه ای ندارد . پدر و مادرش وقت ندارند برایش قصه بخوانند . بقیه ی بچه ها این کارتون ها را نمی شناسند . همه به صورت آریا نگاه می کنند . همه ساکت نشسته اند و زل زده اند به لب های آریا که تند و تند تکان می خورد و با هیجان داستان یکی از کارتون ها را تعریف می کند .

نگاه می کنم به بچه هایی که کنار هم توی یک ردیف نشسته اند و معصومانه و بدون بغض ، با هم از دانسته هایشان می گویند . ولی فردا معلوم نیست در یک ردیف باشند . معلوم نیست روبروی هم نباشند .


پ ن : تفاوت تربیت ها ..

پ ن : بچه های ما چیزی که ما میخواهیم بشوند ، نمی شوند ! چیزی می شوند که ما هستیم . ما آینه ی بچه ها هستیم .

به قلم حجت الامسال فاطر

 3 نظر

آه

09 اردیبهشت 1391 توسط الزهرا (س) نصر

شب تاریكه،دستور اینه كه عزیزان من،صداتون به گریه بلند نشه،عزیزان من هیچ همهمه و زمزمه نداشته باشید*…

.

.

همیشه هیئت رو دوست داشتم ،چون میتونی توش بلند بلند گریه کنی… انقد صدات تو صدای بلندِ مداح و ناله و گریه ی عزادارا گم میشه که دیگه خجالت نکشی از کسی…

اما امشب…

امشب تصمیم گرفتم بلند بلند گریه نکنم… سخته…خیلی…

بی صدا بودم… آروم!

اما یه جایی دیگه نتونستم…

اونجایی که روضه خون از مظلومیتِ فاتح خیبر،امیرالمومنین علی علیه السلام گفت!

 


 

 

پ.ن:

* این یه قسمتی از روضه ی حاج آقا نجفیه ( از اینجا میتونید گوش بدید) …. هربار داغونم میکنه… خصوصا شام غریبان بی بی … تو مدینه… بین کوچه های بنی هاشم… روبروی بقیع… تصور میکردم حرفاشونو…

امشب ،شب سختیه واسه آل الله!… آجرک الله یا بقیه الله…

- دلم زبانحال مولا رو میخواد… دلم برای کمیل جهادی تنگ شده!

بعد تو به عالم…من دلخوشی ندارم /بی تو با که گویم غم های بی شمارم /ای فدای چشمت… نگاهت به درد من بود طبیب/بادل شکسته بخوانم شب تا سحر امن یجیب/ای صفای خانه… شبانه… بار سفر را بسته ای /ای امید حیدر… دلاور…مگو که از من خسته ای/ز آه سینه من گرفته ماه کوفه /شب غم دلم را گویم به چاه کوفه/چاه کوفه ترسم که آتش بگیری از آه علی/من چسان بگویم به تو از گرفتن ماه علی…./چاه کوفه جزتو نباشد دگر کسی هم صحبتم/کوچه های تنگ مدینه …بود خبر از غربتم/میکند زمزمه…فاطمه فاطمه…/ آه از این غم جدایی…وای/چاه کوفه خون شو…که خون شده دل من…/قتلگاه زهرا …گردیده منزل من../چاه کوفه بامن دعا کن…شب همه شب تا به سحر…/کس دگر نبیند به عالم افتاده یارش پشت در…/چاه کوفه دیدم که دست زینب شده عصای او…/مردم از خجالت … چو دیدم… کشیده میشد پای او/ میکنم زمزمه..فاطمه فاطمه../وای ازین غم جدایی…آه…/چاه کوفه هر شب زدیده خون جگر فشانده ام/به خدا ندانم …چرا او نمانده و من مانده ام/چاه کوفه دیدم که گریان به حال او سجاده بود /چاه کوفه دیدم که تسبیح از دست او افتاده بود

میکنم زمزمه…فاطمه فاطمه
آه از ین غم جدایی…وای…


با اندکی تاخیر به قلم سادات حسینی

 3 نظر

و غسلنی فی اللیل و دفنی باللیل ...

06 اردیبهشت 1391 توسط الزهرا (س) نصر

به این فکر می کردم که طرز زندگی کردنمان به گونه ای هست که

امشب یعنی شام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها ما را مثل سلمان

جزو کسانی محسوب کنند که زیر تابوت خانوم را گرفتند و جزو یاران و محارم امیرالمونین

علیه السلام بودند یا اسممان جزو جماعت خواب و غفلت زده ی مدینه است که در

بستر جهالت و ضلالتشان آرمیده اند؟

و ماذا بعد الحق الا الضلال؟

 


 

 

مگر به معجزه کوشد طبیب عیسی دم/ که کار من خسته از عیادت رفت

مهتاب ابیان

 10 نظر
  • 1
  • ...
  • 598
  • 599
  • 600
  • ...
  • 601
  • ...
  • 602
  • 603
  • 604
  • ...
  • 605
  • ...
  • 606
  • 607
  • 608
  • ...
  • 734

.

ذکر روزهای هفته

مدرسه علمیه الزهرا (س) نصر تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اهل بيت عليهم السلام
    • امام اولمان را بشناسیم
  • توصيه هاي تربيتي
    • در محضر استاد
    • نکات تفسیری
  • اسماء الله الحسنی
  • فاطمیه
  • نکته های قرآنی
  • دعا و نیایش
  • سبک زندگی
    • شهدا
    • امام خمینی (ره)
    • شناخت پیامبران
      • سفرنامه مکه
    • زندگی به سبک شهدا
    • فرهنگی
  • در محضر استاد
    • بیانات امام خامنه ای
      • اخبار مدرسه
    • در محضر رهبری
    • سلسله مباحث حیا در بُعد تربیتی
  • نکات خانه داری
  • نکته های ناب
  • در محضر اهل بیت
  • کلام امام
  • احکام
  • سلامتی
  • ماه خدا
  • اخبار
    • معرفی امامزاده های ایران
      • محرم نوشت ها
        • دلنوشت های طلاب
          • آموزش آشپزی
          • ویژه نوشته های دهه فجر
          • خوش نوشته
        • توصیه های سلامتی
      • نکته های جالب
  • محرم
  • پژوهش
    • مستوره آفرینش ( بیانات رهبری در باره زن و خانواده )
    • فناوری اطلاعات
    • پژوهش ها و تحقیقات پایانی طلاب
    • مقاله نویسی
    • مقالات مفید
  • مسابقات پژوهشی

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس