کنارم نشسته بود… کنارش نشسته بودم…
رو به روی صفحه کامپیوتر … با هم دیگه دنبال یه کاروان میگشتیم تا باهاش راهی بشه….
تو تاریخا دقیق شده بود و همین طور که لیست اسامی کاروانا رو بالا و پایین میکردم، هر از گاهی میگفت صبر کن ببینم انگاری این خوبه… یه بررسی میکرد و….
گفتم :مگه میخواید کی باشه؟!
گفت : میخوام یه طوری باشه که دقیقا روز نیمه شعبان تو مکه باشم.
گفتم: چرا؟ آخه نیمه شعبان اینجا بهتره که، همه جا جشنه!!! اونجا خبری نیست ،آدم دلش میگیره!
مکثی کرد و با حالتی که نشون دهنده ی تعجبش از حرف من و جدیت تو نظرش بود گفت :
خدا رو چه دیدی ، شاید نیمه شعبان امسال آقا ظهور کردن… دلم میخواد اون جا باشم تا شاهد….
نیمه شعبان اون سال تو مکه ، کنار کعبه بود و امسال هم…
خدایا امسال آرزوشو برآورده کن!
پ.ن:
صبح ها وقت نماز… /مادرم … بعد دعا…/توی تاریکی آن وقت سحر/جارویی بر میداشت/چادرش را میبست/مضطرب….. با عجله…./مثل وقتی که کمی دیر شده/مثل وقتی که زمان سخت و نفسگیر شده/سوی ایوان و حیاط…/میدوید و میشست/خاک و برگ و خس و خاشاک از راه…/ همه جا خوب و مصفا میکرد…/آب و جارو میکرد/کوچه و خاک و گذر گاه تو را/شاید این کوچه ببیند روزی/قد سرو و رخ چون ماه تو را/توی کوچه …/ دم صبح…/ توی تاریکی آن وقت سحر…/ گاهگاهی به افق مینگریست …/ زیر لب زمزمه ای میکرد و…/ میکشید از دل آه…./شاید آن کوچه بدیدست که اشک/میچکید از لب چشمش گه گاه/کی شود تا که بیایی ای شاه/بگذاری قدمت روی نگاه…/کی میایی…. کی میایی….. ای ماه…/ به لب این دل پر غم…/ لب چاه… / که کنی این شب ظلمت تو پگاه….
…
مادرم کوچه که جارو میکرد…/ نم نمک آب به رویش میریخت…/ که اگر آمدی و شد گذرت کوچه ی ما/ یا اگر سایه ی پر مهر شما گشت دمی سایه ی ما/خاک آن کوچه و این خانه ز شوق قدمت/ نکند برخیزد…/ نکند بهر نگاهی به دو چشمان شما/ چشم زخمی به شما انگیزد…/ گرد بر قامت و بر دامنتان ننشیند/ خاطری خوب ز این کوچه بماند در یاد/ ولی ای دلبر هستی…ز صبوری فریاد…
ز صبوری فریاد…
…
صبح ها وقت سحر…/بعد نماز…میدوم با عجله سوی حیاط/مثل آن دم که کمی دیر شده…/مثل آن مادر خوبم که دگر پیر شده…/ کوچه را بهر تو میشویم و باز…/ آب بر روی رخ خاک نشانم/ای ناز… /که اگر در گذری …در روزی…./ گذرت بر سر این کوچه فتاد/خاک بیچاره ی دل داده به زنجیر شود/بر نخیزد به تماشا و زمینگیر شود/تا که جای قدمت بر بدنش بنشیند…/جای ما بوسه به زیر قدمت بنشاند…
جای ما…
بوسه به زیر قدمت بنشاند…..
زین سبب اشک ز حسرت…/بچکانم بر خاک…/که اگر چه نتوانم برسانم دستی/اشک من روی دل خاک رسد بر افلاک/اگر آن سایه ی قدسی بنشیند بر خاک…/تو دلیل سخنم میدانی/جان جان …/مردم از این حیرانی…./مردم از …./این همه سر گردانی….
مرد همسایه به طعنه دم صبح/نگهم کرد و بخندید و بگفت/تو گدایی و خریدارتو نیست/جای محبوب که در خانه ی مخروب تو نیست/رنگ رخسار تو آزار دهد چشمانش/برو در خانه نشین/دست کش از دامانش…
آه……آه…
از حرف صحیحی که به تلخی زد و رفت…/جگرم سوخت خدایا/جگرم سوخت و رفت/ولی ای دلبر من…/جان جهان…/ای ارباب…/گر چه نالایق و پستیم و گنهکار و خراب…/نگهی از سر این کوچه کنی/ما را بس/نگهی بر در بیقوله کنی…/ما را بس…/گر چه پستم/گرچه خارم… گرچه ناچیز و حضیض/نگهی کن به ته کوچه…/تو ای شاه و عزیز…/روی دیوار ته کوچه به خطی با گچ…/دخترم بهر شما نامه نوشتست…
بخوان….
چند روزیست مکلف شده ام آقا جان…/صبح ها بعد نماز/چادر گل گلیم را بر سر/با حجاب و پر شوق/میدوم سوی حیاط/تا به قول پدرم/ای ارباب…
شاید امروز ببینم رخ تو….
آن می ناب……
شعر از +
بقلم بانو آصف