مدرسه علمیه الزهرا (س)  نصر تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

نه دی

رهبر انقلاب: روزهای سال، به طور طبیعی و به خودی خود همه مثل همند؛ این انسانها هستند، این اراده‌‌‌‌‌ها و مجاهدتهاست که یک روزی را از میان روزهای دیگر برمیکشد و آن را مشخص میکند، متمایز میکند، متفاوت میکند و مثل یک پرچمی نگه میدارد تا راهنمای دیگران باشد. روز عاشورا - دهم محرم - فی نفسه با روزهای دیگر فرقی ندارد؛ این حسین بن علی (علیه السّلام) است که به این روز جان میدهد، معنا میدهد. روز نهم دىِ امسال هم از همین قبیل است. این مردمند که ناگهان با یک حرکت روز نهم دی را هم متمایز میکنند. ١٣٨٨/١٠/١٩

‌‌

حرفِ خوب زدن؛ خوب حرف‌زدن

12 اسفند 1391 توسط الزهرا (س) نصر

 

حرف‌های خوب را باید زد. یعنی من فکر می‌کنم هر کس هر حرف خوبی بلد است باید بگوید. در جای خودش البته. حتی اگر خودش به آن حرف خوب هم عمل نمی‌کند، هیچ ایرادی ندارد که آن را برای دیگران بگوید. فکر می‌کنم همهٔ ما حرف خوب را باید بشنویم، گرچه گویندهٔ آن، عمل‌کننده به آن نباشد.

حرف خوب باید زده شود و شنیده شود. حرف خوب برای پس‌انداز کردن و توی پستو و انبار و کتاب‌های اخلاق ریختن نیست. حرف‌های خوب باید جهان را پر کند؛ گرچه که همه به آن‌ها عمل نکنند؛ اما حرف خوب نباید در دل‌ها و ذهن‌ها بماند و هیچ‌کس از آن‌ها با خبر نشود.

من بارها حرف‌های خوبِ تأثیرگذاری را از آدم‌هایی شنیده‌ام که خودشان -گرچه تلاش کرده بودند اما- هنوز به آن عمل نکرده بودند و آن حرف تبدیل شده بود به شاه‌کلیدی در زندگی من. حرف‌هایی که اگر قرار بود گویندهٔ آن به خاطر عمل نکردن به آن در دلش نگه‌ش دارد یا من به خاطر عامل نبودن گوینده‌اش آن را نشنوم، آن شرایط و موقعیت یا تصمیم درستی که براساس آن حرف خوب گرفته‌ام، هیچ‌وقت اتفاق نمی‌افتاد.

برای همین است که فکر می‌کنم حرف‌های خوب را باید پراکند، گرچه همه سهم مساوی از آن برای خود برنگیرند و گرچه عدهٔ خیلی کمی آن حرف خوب را چراغ راه‌شان کنند…

و البته حرف‌های خوب را باید خوب زد. حرف خوب اگر خوب زده نشود، مثل گلبرگی پلاسیده است که هیچ چشم و دلی را مجذوب خود نمی‌کند. حرف خوبِ پلاسیده، مستقیم بر زمین می‌نشیند و پاخور رهگذران می‌شود. حرف خوبی که خوب زده نشود، حیف می‌شود. و خیلی حیف است که حرف خوبی حیف شود! حرف‌های خوب را باید تازه و شاداب و جذاب تحویلِ خواهانش داد تا امیدوار بود که زینت‌بخش زندگی‌ها شود.

بقلم بانو خسروی

 2 نظر

بهانه‌های کوچک.

12 اسفند 1391 توسط الزهرا (س) نصر


تصویرت را می‌نشانم روبه‌روی خیالم. می‌گویم بیا. کلمه‌ها را پیدا کن. بنشان کنار هم. هر چقدر هم که شیطان، بشود شبیه آن عکس بچه‌های توی شهر کتاب. 

یک شب‌هایی مثل امشب دلم می‌خواهد واژه‌ها بیشتر باشند. ذهنم خسته نباشد. سرم مثل صبح کار کند نه نصفه شب؛ فرق کند با دیگر وقتهایی که شبیه آدمهای سرشلوغ شده ام. یک شب‌هایی مثل امشب سالگرد بعضی آمدن‌هاست. و بهانه‌ی خیلی چیزها؛ یک عالمه دوستی، یک عالم اتفاق که خدا می‌داند اگر خدا نخواسته بود کجا افتاده بودند…


تصویر فانتزی تو در ذهنم دخترکی است که در حالی میان انتظار و شیطنت - شبیه انتظار بچه مدرسه‌ای ها برای شنیدن صدای زنگ و فرار کردن از کلاسی که قدر کنجکاویشان جذاب نیست - نشسته و همزمان هم با جدیت اتاقش را می‌پاید هم رویاهایش را و هم پنجره را. تصویر تو در ذهنم اصلا خودش فانتزی است؛ یک فانتزی دخترانه‌ی مهربان. “آملی پولن” ی که خل و چل نیست، فقط فانتزی است (برعکسش شاید خودم باشم!). 

می‌نشانمش رو‌به‌روی خیالم و فکر می‌کنم پس این واژه‌ها کجا رفته‌اند؟

سه نقطه می‌شوم و سعی می‌کنم بروم میان رویاها (وقتی می‌گویم رویا، یعنی فکر، داریم در دنیای فانتزی‌ها حرف می‌زنیم!) ی دختری که عاشق بهار است. که از همین یعنی سلیقه‌اش با من فرق دارد و سخت است تصویر رویاهایم را با او یکی کنم. سعی می‌کنم واژه‌ها را بتکانم که سلیقه‌هایش بریزند. که بگویم آن سه‌نقطه‌هایی را که برای همه‌مان کم و بیش یک شکل‌ اند. که بگویم آن سه‌نقطه‌هایی را که هر چقدر کاپوچینو و فرانسه بریزی باز تهش شیرینند؛ تلخ نمی‌شود ته‌مزه‌شان. که دور که می‌شوی کوچک می‌شوند. که دور که می‌شوی کوچک می‌شوند. که دور که می‌شوی کوچک می‌شوند. و دور که می‌شوی بزرگ شده‌ای… 

سه نقطه می‌شوم و سبُک‌تر. و فکر می‌کنم اصلا چه خوب که واژه‌ها کمند. که “کم داشتن واژه فقر نیست"؛  آرزو می‌کنم اما، هیچ وقت دچار “فقر مداد رنگی‌ها” نشوی. 

از احمدرضااحمدی می‌گذرم. همان جا توی خیابان جلوی شهر کتابم. نمی‌دانم کجا بروم. از کدام سمت که مثلا یک امشبی را خوشحالت کرده باشم. می‎توانم بروم چهارراه وصال، یک روزی که چهارنفر خل و چلانه با هم قرار گذاشته‌ بودند. می‌توانم خاطره‌ها را تحریف کنم و سر راه از مغازه‌ی پاستیل‌فروشی هم رد شوم. می‌توانم برویم چمن. آبروریزی است دیگر! می‌توانم یک عالمه شکر سفارش بدهم. می‌توانم وسط شهرمان، یک حرم نقاشی کنم. جلویش هم یک اتوبان، که همین‍‌طور با ماشینت گاز بدهی تا جلوی در حرم. نه! ترافیک نیست. مثلا تولدت است ها!

 

یک شب‌هایی مثل امشب دلم می‌خواهد دنیایی که برای تو یک روز ایستاده یک ساعت بایستد تا بگویم بودنت را، که مبارک است…

بقلم غیره منتظره ترین بانو


 

 نظر دهید »

دلتنگِ بهشت ... (جهادی نوشت )

11 اسفند 1391 توسط الزهرا (س) نصر

 

باورم نمیشد آنجا هیچ نشانی از بهار و عید نباشد ! هیج سفره و سبزه ای برپا نبود ، هیچ ماهی ِ قرمزی آنجا نفس نمی کشید ، سکه ای در آب تلالو نداشت … آنجا هفت سین ، جز سین ِ سکوت و سکون چیزه دیگری معنا نمی شد   …

    در یک کلام ، بوی عید در روستاهای منطقه ، خیلی وقت بود که زیر موتورهای آب ، داخل تنورهای داغ نان پزی ،لای شاخه های خرمای خشک شده کپرها ،  از بین رفته بود …

   اما چون منی را گویی به سان ِ  یک طفل چند ساله ، بالا پایین می پریدم انگار که به قشنگترین سفره و میهمانی ِ عالم دعوت شده باشم ، بیقراره ” عاشق شدن ” بودم  ، دلم میخواست بهانه بدهم بدست دلم تا بیچاره اش کنم ؛ تا عاشقش کنم ….! نه فقط من ؛ که هر کسی آنجا بود و آن لحظه ها را می بویید هوس ِ عاشقی میزد به سرش و دیوانه اش میکرد ……

کویر بود ُ کویر بود ُ کویر ….سکوتُ سکوت ُ سکوت ….خاکُ خاکُ خاک …. خدا ُخدا ُخدا ….. 

آسمان بودُ یک صحن ِ بی نهایت برای آنکه آویزانش شوی و ابرهایش را ببوسی …..

باور کن آنجا آسمانش بهانه میداد بدستت تا حسابی سر به هوا شوی …..سر به هوا …سر به هوا…! 

 

 اردوی جهادی - خاطرات اردوی جهادی - تحویل سال - سفره هفت سین در روستا

 

    روزهای جهادی - همان وقتی که برای اولین بار گروه مان پا گرفته بود و سفر به این منطقه را آغاز کرده بودیم  - بهشت ِ لحظه های من بودند و بعد از آن تمام لحظاتم را در برزخ نفس میکشم ! این روزها زیاد سرفه میکنم …… حال ُ روز سینه ام خراب است ، رگ هایم تنگ شده اند … دور افتاده ام از آن روزها !

   اما چه سود شرح حال آدمی چون من برای تو ؟! چون منی که تمام وجودش را در لحظه لحظه های جهادی ویران کرد و بعدش هم بی صدا رفت گوشه ای از روستا ، لای همان خاک و خُل ها ، گِلی را برای خودش سامان داد و وجودش را دوباره بپا کرد ! آجر به آجر …  

  از شما چه پنهان دلم میخواهد باز یک سینی شکلات دستم بگیرم تا بعد از بَنگ ِ تحویل سال ،در روستا بچرخمُ غرق شوم در هجوم خنده های پر سر  وصدای بچه ها … 

*آنها شکلات میخوردند و من عشق را نوش جان …..

 اردوی جهادی - خاطرات اردوی جهادی -تحویل سال - دلتنگی

  دلم برای صفای بروبچه های خاص جهادی ، برای گعده های شبانهَ ش ، برای هیئت های بی وقتَ ش ، برای سحر های ناب و دعاهای عهد دسته جمعی ، برای یاد گرفتن هایش ، برای لِه کردن هایش ،برای بزرگ کردن هایش و….. 

ساده بگویم دلم برای “ جهادی و تمام ِ خوبی هایش” تنگ است

دلم برای رحمت ِ جاری خداوند  -سبحانه و تعالی  - تنگ است

 .

.

.

 


- فکر اینکه تحویل ِ سال در شهر خواهم بود  ، یک دَم مرا رها نمی کند … کاش چراغ جادویی داشتم تا با گوشه ی چادرم نوازشش می کردم و آنگاه غول جادو بیرون می آمد و من هم آرام جلو میرفتم در گوشش با تمنایی جانسوز می گفتم : یک آرزو بیشتر ندارم ! فقط یک آرزو …. و بعد سه بار تکرار میکردم :

” تحویل سال امسال کنار بچه هایم در هوتبان باشم …در کویر سجده کنم ، همین ! ، دلم دارد میمیرد ”  

 

- گلایه نکنید بهانه گیری هایم را که سوگند اگر شما هم پای آن سفره های کویری نشسته بودید و  “یا محول حال “ را زمزمه میکردید ، دیگر دلتان حالی جز آن حال را نمی طلبید …..  

- پر از حس ِ نیازم … میترسم باز دلم بشکند ُ نتوانم جمعش کنم !

ریحانه بانو

 2 نظر

فراغتی و کتابی و گوشه چمنی...

10 اسفند 1391 توسط الزهرا (س) نصر


یهویی به خودت می‌آیی و می‌بینی آنقدر گرفتار کار و زندگی شده‌ای که هی سوژه آمده و رفته و تو هی همه را توی وبلاگت تیتر کرده‌ای و گاهی دو سه خطی هم درباره‌اش نوشته‌ای اما وقت نشده تمامش کنی و همینجوری پست و سوژه ردیف شده پشت سرهم؛ بدون اینکه وقت کرده باشی دستی به سر و روی نوشته‌ها بکشی و عمومیش کنی.

نه اینکه این مدت ننوشته باشم. نه! نوشته‌ام. اما وبلاگنویسی انگار یک مزه دیگری دارد. اینکه آدم مجبور نیست خیلی اطو کشیده و رسمی اینجا حرفش را بزند نوشتن را راحت‌تر و دوست‌داشتنی‌تر می‌کند. با این همه این روزها بیشتر محتاج خواندنم تا نوشتن. اگرچه به برکت شغل مبارك،  از صبح تا شب سرم میان نوشته‏‌جات است و مجبورم به خواندن اما دلم یک وقتِ آزادی می‌خواهد که مال خودم باشد و بدون دغدغه فکری بنشینم  گوشه‌ای و پشت سرهم بخوانم. اما امان از بی وقتی و سرشلوغی. آخرین کتابی که درست و درمان خواندمش و نصفه نیمه رهایش نکردم «قدرت و دیگر هیچ» بود. نوشته یکی از بانوان تواب سازمان مجاهدین خلق. توی مطب دکتر پوست خواندم. چون بدون وقت رفته بودم باید دو سه ساعتی منتظر می‌نشستم که نوبت به من برسد. سرم را فرو کردم توی کتاب و وقتی بلند کردم که خانم منشی داشت صدایم می‌کرد و من صفحه صد و پنجاه چند بودم. گرچه وقتی داشتم هول هولکی با دکتر حرف می‌زدم  هنوز گیج و منگ کتاب خواندن بودم و ذهنم درگیر افکار و عقاید اعضای سازمان مجاهدین خلق بود اما آن کتاب خواندن خیلی بهم چسبید. از مطب که بیرون آمدم فهمیدم بالاخره این توانمندی را پیدا کرده‌ام  که در جاهای شلوغ و میان هزار تا درگیری ذهنی و مشغله کاری با یک کتاب فرو بروم توی خلوت خودم و حس خوبی داشته باشم از خواندن. این حس تازه و این قابليت جدید برایم خوشایند بود. تا قبل‌ از این كتاب خواندن‌هايم بيشتر مال  وقتهاي عریض و طویلی بود كه به  خودِ خودِ خودم تعلق داشت و فارغ از كار خانه و كار بيرون كتاب مي‌خواندم. یک جوری که شش دنگ حواسم فقط و فقط به کتاب بود. اگر یک کار انجام نشده کوچک هم داشتم مدام وسط کتاب خواندن فکرم می‌رفت پی کار انجام نشده. از عصر روز چندم بهمن ماه بالاخره این قابلیت را پیدا کردم که در شلوغی و وسط هزار تا کار انجام شده و انجام نشده روزانه همه حواسم را بدهم به کتاب و مشغول خواندنش بشوم. طبيعتا از اين بابت خيلي خوشحالم.

حالا اصلا چرا این مطلب را نوشتم؟! نوشتم که بگویم از این که توانمندی تازه را پیدا کرده‌ام خوشحالم؟! طبیعتا نه! نه اینکه خوشحال نباشم اما این مطلب را بيشتر برای این نوشتم که باب نوشتنم هم دوباره باز شود.



پ.ن: عنوان پست از اشعار حضرت حافظ است.

بقلم بانو سامی دخت
 1 نظر

فراخوان جمع آوری کتاب

09 اسفند 1391 توسط الزهرا (س) نصر

 

یادمه تابستونه پارسال که از قافله جهادی جاموندم فک میکردم حال رزمنده هایی رو دارم که رفقاشون شهید شدن و به سعادت ابدی رسیدن و من به خاطر تعلقاتی که بهشون وصل شدم، نتونستم از زمین کنده بشم و به آسمون برسم…!

 

حالا هم که توفیقات جهادی بیشتر از قبل از ما گرفته میشه به هر دلیل منطقی ای(!) نمیشه که بشه ما رو جهادی ببرن، واسه اینکه زیادی متضرر نشده باشم و حداقل حظی از این سفره ی گسترده جهادی برده باشم میگردم دنبال اون معبر تنگ* جهادی که شاید من هم….

 

القصه رفقای جهادی ما برای اینکه بقیه ی افرادی که آرزوی مجاهدت دارن، اما توفیقشو ندارن، هم از این سفره توشه بردارن … دست به یک حرکت خداپسندانه زده اند از این قرار که:

 

«اگر کتاب اضافه و غیراضافه و شخصی و… دارید و فکر میکند برای روستائیان مفید هست،  به  گروه جهادی خادمان وارثان زمین اهدا کنید ، تا برای استفاده کودکان ، نوجوانان  ، جوانان و … در کتابخانه ای که قبلا در روستاها شکل گرفته قرار بدن.»

 

هرکس کتاب هایی در زمینه های مختلف دفاع مقدسی ، مذهبی ، داستانی ، کودکانه و …. دارد و قصددارد   به اهالی دشت مهران اهدا کند لطفا عنوان کتابها را به ایمیل مربوطه بفرستد و ضمنا شماره ی خود را هم درج کنید تا مسئولین برای گرفتن کتابها باشما تماس بگیرند .

 

ایمیل :         mohajeran313@gmail.com      &       khademozahra110@yahoo.com

 

 

خلاصه اینکه این معبر تنگ رو از دست ندید شاید که ….

 

انشالله قبول افتد!

 

 


 

پ.ن:

 

*قال امامنا الخامنه ای:آن روزها دروازه شهادت داشتیم ولی حالا معبری تنگ. هنوز فرصت برای شهید شدن هست باید دل را صاف کرد.

 

همونطور که دروازه ی شهادت تبدیل شده به معبر تنگ …  دروازه ی جهادی هم معبری شده تنگتر ازآن!

 

 

 

عکس نوشت:

 

این عکس متعلق به جهادی ما نیست و صرفا جهت هماهنگی با مطلب گذاشته شده! به امید روزی که ما هم بتونیم با کمک شما کتابخانه هایی بهتر از این رو تو دشت مهران برای اهالی اونجا آماده کنیم…

 

 

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 486
  • 487
  • 488
  • ...
  • 489
  • ...
  • 490
  • 491
  • 492
  • ...
  • 493
  • ...
  • 494
  • 495
  • 496
  • ...
  • 734

.

ذکر روزهای هفته

مدرسه علمیه الزهرا (س) نصر تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اهل بيت عليهم السلام
    • امام اولمان را بشناسیم
  • توصيه هاي تربيتي
    • در محضر استاد
    • نکات تفسیری
  • اسماء الله الحسنی
  • فاطمیه
  • نکته های قرآنی
  • دعا و نیایش
  • سبک زندگی
    • شهدا
    • امام خمینی (ره)
    • شناخت پیامبران
      • سفرنامه مکه
    • زندگی به سبک شهدا
    • فرهنگی
  • در محضر استاد
    • بیانات امام خامنه ای
      • اخبار مدرسه
    • در محضر رهبری
    • سلسله مباحث حیا در بُعد تربیتی
  • نکات خانه داری
  • نکته های ناب
  • در محضر اهل بیت
  • کلام امام
  • احکام
  • سلامتی
  • ماه خدا
  • اخبار
    • معرفی امامزاده های ایران
      • محرم نوشت ها
        • دلنوشت های طلاب
          • آموزش آشپزی
          • ویژه نوشته های دهه فجر
          • خوش نوشته
        • توصیه های سلامتی
      • نکته های جالب
  • محرم
  • پژوهش
    • مستوره آفرینش ( بیانات رهبری در باره زن و خانواده )
    • فناوری اطلاعات
    • پژوهش ها و تحقیقات پایانی طلاب
    • مقاله نویسی
    • مقالات مفید
  • مسابقات پژوهشی

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس