بهانههای کوچک.
یک شبهایی مثل امشب دلم میخواهد واژهها بیشتر باشند. ذهنم خسته نباشد. سرم مثل صبح کار کند نه نصفه شب؛ فرق کند با دیگر وقتهایی که شبیه آدمهای سرشلوغ شده ام. یک شبهایی مثل امشب سالگرد بعضی آمدنهاست. و بهانهی خیلی چیزها؛ یک عالمه دوستی، یک عالم اتفاق که خدا میداند اگر خدا نخواسته بود کجا افتاده بودند…
تصویر فانتزی تو در ذهنم دخترکی است که در حالی میان انتظار و شیطنت - شبیه انتظار بچه مدرسهای ها برای شنیدن صدای زنگ و فرار کردن از کلاسی که قدر کنجکاویشان جذاب نیست - نشسته و همزمان هم با جدیت اتاقش را میپاید هم رویاهایش را و هم پنجره را. تصویر تو در ذهنم اصلا خودش فانتزی است؛ یک فانتزی دخترانهی مهربان. “آملی پولن” ی که خل و چل نیست، فقط فانتزی است (برعکسش شاید خودم باشم!).
مینشانمش روبهروی خیالم و فکر میکنم پس این واژهها کجا رفتهاند؟
سه نقطه میشوم و سعی میکنم بروم میان رویاها (وقتی میگویم رویا، یعنی فکر، داریم در دنیای فانتزیها حرف میزنیم!) ی دختری که عاشق بهار است. که از همین یعنی سلیقهاش با من فرق دارد و سخت است تصویر رویاهایم را با او یکی کنم. سعی میکنم واژهها را بتکانم که سلیقههایش بریزند. که بگویم آن سهنقطههایی را که برای همهمان کم و بیش یک شکل اند. که بگویم آن سهنقطههایی را که هر چقدر کاپوچینو و فرانسه بریزی باز تهش شیرینند؛ تلخ نمیشود تهمزهشان. که دور که میشوی کوچک میشوند. که دور که میشوی کوچک میشوند. که دور که میشوی کوچک میشوند. و دور که میشوی بزرگ شدهای…
سه نقطه میشوم و سبُکتر. و فکر میکنم اصلا چه خوب که واژهها کمند. که “کم داشتن واژه فقر نیست"؛ آرزو میکنم اما، هیچ وقت دچار “فقر مداد رنگیها” نشوی.
از احمدرضااحمدی میگذرم. همان جا توی خیابان جلوی شهر کتابم. نمیدانم کجا بروم. از کدام سمت که مثلا یک امشبی را خوشحالت کرده باشم. میتوانم بروم چهارراه وصال، یک روزی که چهارنفر خل و چلانه با هم قرار گذاشته بودند. میتوانم خاطرهها را تحریف کنم و سر راه از مغازهی پاستیلفروشی هم رد شوم. میتوانم برویم چمن. آبروریزی است دیگر! میتوانم یک عالمه شکر سفارش بدهم. میتوانم وسط شهرمان، یک حرم نقاشی کنم. جلویش هم یک اتوبان، که همینطور با ماشینت گاز بدهی تا جلوی در حرم. نه! ترافیک نیست. مثلا تولدت است ها!
یک شبهایی مثل امشب دلم میخواهد دنیایی که برای تو یک روز ایستاده یک ساعت بایستد تا بگویم بودنت را، که مبارک است…
بقلم غیره منتظره ترین بانو