با توپ ِ پر آمده بودم که عریضه ای بنویسم در شکایت از نود و یکی که دارد آخرین نفس هایش را می کشد . از تمام روزهای سختی که بر من و خانواده ام گذشت . از آن شب ِ قدر ِ کذایی که بابا همه مان را جمع کرد و گفت از تصمیمیش که جز با زینبی عمل کردن توان ماندن برایمان نمیگذاشت. از روزهای سختی که بغض هایمان را قورت می دادیم و مردانه به دیدارش میرفتیم . از روزهای سختی که بر پاره ی ِ تنمان در غربت گذشت کیلومترها دورتر از ما .. از .. از ..
باور بکن نود و یک که این ها قطره ای از دریای ِ روزهایت هم نیست. ننوشتم که ناشکری کنم خدایم را ، یا جفا بدانم امتحان هایش را . نوشتم تا بگویم که گذشت . که هرچند سخت ، نود و یک دارد می رود ، دارد جان میدهد و روح ِ آن روزهای سخت ما را صیقل داده است که هنوز کار داریم تا صاف و شفاف شویم و راضیا برضائک … اصلا همین که نود و یک با خبر ِ خوب ِ در راه بودن ِ فرزند عزیز تر از جان ِ برادرم رو به پایان است به همه آن روزهای سخت می ارزد اصلا همین که قرار است تا چند ساعت دیگر وقتی صلاة ظهر را در حرم امام الرئوف میخوانم و قبل از به پایان رسیدن ِ نود و یک پرونده اش را برای ِ همیشه در پیشگاه امام الرئوف با همه ی ِ روسیاهی ام می بندم یعنی آن روزهایی که در کشاکش آزمون های الهی می شکستم ، می ایستادم ، اشک می شدم و حتی بعضی وقت هایش را به اصرار در بی راهه می گذراندم نگاه ِ شان را داشته ام که اگر نبودند ما را هم توانی نبود برای ِ ادامه ی ِ راه … پس بودنتان را شکر که در نود و یک بار سومیست که قرار است لوحِ سیاه ِ دل ِ در گل مانده ام را با نگاهتان غبار روبی کنید و دلم را قرص تر ، به آن وعده آمدنتان در آن سه لحظه سخت تر از تمام ِ سختی های نود و یک … برای ِ نود و دویی بهتر همین نگاه شما مارا بس و کودکی که می آید و امامی که آمدنش امید ِ تلاش ماست برای ِ بهتر شدن… دلم دخیل ِ همه ی ِ خوبی هایتان یااباالجواد … دریاب مرا …
بقلم زهرا خط تیره