خالد حسینی خرداد ماه کتاب جدیدی منتشر کرد با نامِ And the Mountains Echoed که موضوعش مانند دو کتاب قبلی حسینی، دربارهی افغانستان و زندگی آدمهای آن است؛ چند مترجم و انتشارات در ایران نیز آن را ترجمه و منتشر کردند و با نامهای “و کوهستان ها طنین انداز شدند”، ” و کوه طنین انداخت” منتشر شدهاست.
هنوز موفق به خرید کتاب نشده ام و البته ترجیح میدهم چند ماه از انتشار آن بگذرد تا بهترین ترجمه مشخص شود و اشکالات اولیه، که قطعا بخاطر کورس گرفتن برای سریعتر منتشر کردن بین مترجمها و ناشرها وجود دارد، گرفته شود و بعد کتاب را بخرم و بخوانم.
هزار خورشید تابان(هزار خورشیدرو*) را چند سال قبل خواندم، جزئیاتش یادم نیست و در این حد بخاطر دارم که دربارهی زنان افغانستان بود و سرگذشت دخترانی به اسم مریم و لیلا و بیان سختیها و زجرهایی که زنان افغانی در زمان حضور طالبان در کشورشان میکشند.
کتاب من چاپ انتشارات مروارید است
ننه گفت: «این را بدان، همیشه آویزهی گوشت باشد دخترم: انگشت اتهام مردها، درست مثل عقربهی قطبنما که در همه حال رو به شمال میایستد، همیشه رو به زنها نشانه میرود. همیشه این یادت باشد مریم.» صفحه یازده کتاب
ولی بادبادکباز (کاغذپرانباز**) را از نمایشگاه کتاب امسال خریدم و یک ماه پیش خواندم و فیلمش را دیدم؛ فیلم البته جزو آندسته فیلمهای اقتباسی از کتاب قرار میگرفت که اصلاً نتوانسته بود مانند کتابش موفق باشد و کسی را که کتاب را قبلاً خوانده، راضی کند از دیدنِ به تصویر کشیده شدنِ سطرهای خوانده شده.
بادبادکباز داستان دوستیها بود؛ دوستی ناب و بیریا و بیخواستهی حسنِ هزارهای در مقابل امیرِ امیرزاده. داستانِ انسانها و رفتارهایشان. داستان هزارهها و پشتونهای افغانی؛ با قلم روان و سادهی حسینی.
خالد حسینی، یک افغانیالاصلِ ساکن آمریکاست که از سال ۱۹۷۶ (یعنی سه سال قبل از حمله روسها به افغانستان) زادگاهش را ترک کرده و در دوران حکومت طالبان در افغانستان ساکن این کشور نبوده ولی در کتابهایش به خوبی توانسته ظلم و خشونتی که طالبان به مردم روا میکردند را به تصویر بکشد و فقط کسائی که آن سالها در افغانستان حضور داشتند میتوانند بگویند چه قدر از کتاب حقیقت بود و چقدر داستانسرائی.
حسینی در هیچکدام از کتابهایش دربارهی ورود آمریکائیها به افغانستان و جنایتهایی که آنان در کشورش به بهانهی مقابله با تروریست کردند، ننوشته است و حتی تصویری که از کشور آمریکا برای خواننده بادبادکباز میسازد، یک ناجی و پناهگاه امن است که میتواند دور از وطنش در آنجا ازدواج کند و آرامش پیدا کند و حتی رسمِ دیرینهی کشورش، مسابقه بادبادکبازی، را دوباره در آمریکا پیاده کند.
کتاب من، چاپ انتشارات نیلوفر است
“سالها از این ماجرا میگذرد اما زندگی به من آموخته است آنچه دربارهی از یاد بردن گذشتهها میگویند درست نیست. چون گذشته با سماجت راه خود را باز میکند.” صفحه هفت
“سعی کردم چهرهی یخزدهی علی را در نظر آورم، چشمهای بی دغدغهاش را ببینم. اما، زمانه چه طماع است، گاهی همهی جزئیات را کش میرود.” صفحه ۲۱۵
من به عنوانِ یک خوانندهی همدین و همزبان و همسایه با کتابهای خالد حسینی، توقع دارم این نویسنده اگر دردِ کشور و هموطنهایش را دارد و برای نشاندادن مشکلات و سختیهای مردم کشورش و ظلمهایی که به آنان شده، مینویسد تا مردمِ جهان را باخبر کند، از وقایع بعد از حمله آمریکا به افغانستان هم بنویسد و دردِ این دوره از تاریخ کشورش را نیز فریاد بزند.
*حسینی درمصاحبهای گفته بود اسم این کتاب گرفته شده از بیتی از صائب تبریزی است: حساب مه جبینان لب بامش که میداند؟ دو صد خورشیدرو افتاده در هر پای دیوارش
** نام کتاب در افغانستان
پ.ن: قسمتهایی از بادبادکباز در ترجمهی فارسی حذف شده است. مثل جملات پدر دربارهی روحانیون یا جملات معلم دربارهی عقاید شیعیان و شهادت …
بقلم ف.مطهری