مدرسه علمیه الزهرا (س)  نصر تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

نه دی

رهبر انقلاب: روزهای سال، به طور طبیعی و به خودی خود همه مثل همند؛ این انسانها هستند، این اراده‌‌‌‌‌ها و مجاهدتهاست که یک روزی را از میان روزهای دیگر برمیکشد و آن را مشخص میکند، متمایز میکند، متفاوت میکند و مثل یک پرچمی نگه میدارد تا راهنمای دیگران باشد. روز عاشورا - دهم محرم - فی نفسه با روزهای دیگر فرقی ندارد؛ این حسین بن علی (علیه السّلام) است که به این روز جان میدهد، معنا میدهد. روز نهم دىِ امسال هم از همین قبیل است. این مردمند که ناگهان با یک حرکت روز نهم دی را هم متمایز میکنند. ١٣٨٨/١٠/١٩

‌‌

یادمان هست نمک گیر تو هستیم ...

29 تیر 1393 توسط الزهرا (س) نصر


گوشه ای نشسته ام و به کوتاهی دستانم و رفعت سفره ی آسمانی ماه رمضان می اندیشم. به توشه ی خالی و به لحظات ناب در حال گذر…

هر چه سعی می کنم خودم را هم سفره ی امام زمان علیه السلام در این ماه فرض کنم نمی شود. هر چه می خواهم خودم را دلگرم کنم -که هر چه کوتاهی است و قصور- اما اکنون همه بر سر یک سفره میهمانیم، دلم رضا نمی شود. گریه ام می گیرد. این همه عقب ماندگی، این همه بی توفیقی در این روزهای جاری از توفیقات الهی کلافه پیچم می کند.

می گویم چه می شد ما هم با شما بودیم؟؟؟ چه می شد دستانمان کوتاه نبود؟ از دامان شما؟ از برکات حضورتان؟ از آسمان؟ چه می شد؟

چشمانم که می بارد، یاد آن شب بارانی در دلم زتده می شود که امام صادق علیه السلام کیسه ی نان را به خرابه ی گرسنگان و بیچارگان غیر مذهب خود می بردند. و وقتی مُعلی خواست در حمل کیسه کمکشان کند فرمودند: “وظیفه ی خود من است” و زمانی که یا تعجب به ایشان یادآوری می نماید که اینان هم کیش شما نیستند! فرمودند:

«اگر شیعه بودند حتی در نمك طعام نیز با آنان مواسات و از خود گذشتگی می كردم»

هم برایمان گفته اند و هم در روایات خوانده ایم که ائمه علیهم السلام «کلهم نورٌ واحد». حالا دلم گرم شده است. یقین به دلم آمده که این ایام بر سر این سفره حتی اگر هم که دور باشیم، حتی اگر دستانمان کوتاه باشد او خود برایمان لقمه می گیرد. آن هم لقمه هایی از نور.

این که بی جهت یک دفعه وسط قرآن خواندن طوطی وار یک آیه به دلت می نشیند و فهمش روشن می شود از همان لقمه هاست. این که در کوشه ی خلوتی به ناگاه دلت برای خدا تنگ می شود اطعام اوست. اینکه سر سفره ی افطار برای لب های خشک اباعبدالله بغض راه گلویت را می گیرد از عنایت اوست. این که باز ماه رمضان را درک کرده ای سبدی از برکات نورانی اوست برای تو. برای او. برای ما… برای همه ی ما شیعیان که به واسطه ی همین محبت ما را در نمک طعامش، در چشیدن زیبایی های یک لحظه از این ماه، شریک کرده و با ما مواسات نموده است

 

 نظر دهید »

زندگی شبانه

24 تیر 1393 توسط الزهرا (س) نصر

تصویری که از سحرهای بچگی توی ذهنم مانده، حسابی تار است. بس که خواب آلود بود چشمانم. به زحمت و باصدبار صدا زدن از خواب بیدار می شدم، می رفتم می ایستادم دم در آشپزخانه و مامان را می دیدم که خیلی زودتر بلندشده، برنجش را دم کرده، چایی را گذاشته… و دارد وسایل سفره را می آورد.

آن روزها آنقدر دلم برای مامان می سوخت که خدا می داند. اینکه باید خیلی زودتر بیدار شود…اینکه باید همه کارها را دست تنها بکند… و باز اینکه باید خیلی زود بیدار شود!

بزرگتر که شدم، خیلی چیزی فرق نکرده بود. نیم ساعت به اذان بیدار می شدم و همان سحری هم به زحمت خورده می شد. کمک به مامان که جای خود دارد. آن سحرها همیشه، دلم که برای مامان می سوخت یک ترس هم سراغم می آمد که دیر یا زود تو باید این نقش را قبول کنی! چه کار میکنی؟

همان قدر که وقتی با چشمان پف کرده مامان را نگاه می کردم، دلم برایش می سوخت، از تمام سحری هایی که من خانم خانه اش باشم می ترسیدم.

حالا خیلی وقت است که آن آینده مات رسیده. و من سه سال است، کمتر سحری را به یاد می آورم که برای سحری حاضر کردنش از خواب بیدار شده باشم.

به همین سادگی صورت مسئله را عوض کردم: اصلا شب ها نمیخوابم.


 نظر دهید »

رمضان پربرکت

23 تیر 1393 توسط الزهرا (س) نصر

امسال اولین رمضان المبارکی ست که هر روز جز قرآنم را کامل تلاوت می کنم. اولین ماه رمضانی که دعای افتتاح شب هایم را نورانی می کند و شیرینی دعای ابوحمزه ثمالی را می چشم. اولین ماه مبارکی که سحرها و افطارها را خودم درست می کنم و وقت کم نمی آورم. اولین رمضانی ست که سفره ی افطارم را این قدر تزیین می کنم و می آرایم. اولین ماه مبارکی ست که عبادت خوابم سرجایش هست بی اضطرابِ کمبود وقت. اولین رمضانی ست که تمام کارهای خانه به عهده ام هست و همه اش را بی کم و کاست انجام می دهم. اولین رمضانی ست که هر روز به جلسه اخلاق ظهرهایش می رسم و به تمامی نماز جماعاتش. اولین رمضانی ست که با برنامه های رادیو معارف همراهم و در حین انجام کارها کلی احکام و اخلاق و نکته ی ناب یاد می گیرم از آن. اولین ماه مبارکی که ساعاتی هم برای مطالعه دارم. اولین رمضانی ست که حس خوبم این قدر اوج گرفته… اولین رمضانی ست که “تلویزیون” نداریم!


+ وقتی با تمام سریال ها و برنامه های تلویزیون همراهی می کنیم و با رسانه ملی زندگی، خیلی از ساعات بهشتی مان برزخی می شود و پر از خسران و حسرت. چشم که به هم بگذاری ماه مبارک می رود با سحرها و افطارها و ساعات پربرکتش… و ما می مانیم و چشم انتظاری رمضان دیگر که آیا باشیم یا نه… و سوال، که چرا با اینکه شیاطین در غل و زنجیر بودند “من” هیچ تغییری نکرده ام؟!

++ و چه خوب گفت رندی پارسا: این همه از لطف خداست بی شک…


بقلم انار بانو


 نظر دهید »

لحظه لحظه اش...

22 تیر 1393 توسط الزهرا (س) نصر

من که فکر میکنم حکمت این دعاهای روزانه ماه رمضان - که توی هیچ ماه دیگری نمونه اش را سراغ نداریم- همین است که خدا میخواهد مدام حواس ما را جمع کند. امروز روز هفتم بودها!… امروز روز سیزدهم بود ها…دیدی چه زود به نیمه رسید. ببین که مثل برق می گذرد! قدر بدان!

خدا میخواهد حواسمان را جمع ثانیه ثانیه اش کند و ما چقدر دل به همه چیز داده ایم غیر از ماهِماهش، هرجا و ناکجایی نشسته ایم، غیر از سر سفره پرمهری که برایمان پهن کرده…


 2 نظر

غُربت ِ یک دل !

21 تیر 1393 توسط الزهرا (س) نصر

« رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی »


سحر جمعه است ، گوشه های خاص و دنج حرم را دوست دارم ، بالاخره در حرم َش آن گوشه ام را می یابم ، یک خواب ِ آنی به سراغم می آید تا چشمانم را می بندم صدای خانم عرب کناری ام حواسم را پرت میکند ؛ چیزی می پرسد ، وقتی به زبان عربی پاسخش را میدهم از اینکه میتواند با زبان ِخودش با من سخن بگوید انگار صمیمی تر میشود و میخواهد مکالمه ادامه داشته باشد …

از عربستان سعودی زائر امام رئوف شده است ، از پشت پوشیه فقط چشمانش را می بینم اما آنقدر باهم گرم می شویم که درد ِ دلش جان میگیرد و بی دلیل دلم میخواهد اشک هایش را از پشت پوشیه ببوسم !

نمی دانم چه می شود که بحث مان کشیده میشود به وضعیت موجود شیعه در عربستان سعودی ….

اسمش فاطمه است ، زنی میانسال ! شیعه ای که با تمام درد ، از لحظه لحظه ی زندگی َش می گوید ! از فشار ِ سیاست های آل سعود و سختی ای که دولت و محله های اطراف و وهابیون بر شیعه ها می آورند ….

از غربت می گوید … غربت ! از غربت ِ شیعه …غربت غربت ……. انگار که یاد حرف اقا مصطفی چمرانم می افتم که هر جا شیعه ای دیدید به او محبت کنید که ۱۴۰۰ سال است که شیعه یتیم است ! هیچ وقت با این وضوح درک نکرده بودم یا حداقل به آن ؛ به این شکل عمیقا فکر نکرده بودم که حقیقتا زندگی شیعیانی که در این بحران ها نفس می کشند چقدر طاقت فرساست و البته که چقدر اجر و قرب دارد …. و ما با این همه زمینه های حاضر و مساعد چه کرده ایم ؟! …. چقدر عقبیم ؟!

بیشتر از وهابی ها میگفت ، که چقدر در مدارس برای فرزندانشان شبهه پراکنی می کنند و چقدر باید حواسشان به فرزندانشان باشد که با تفکرات ِ شیعه تربیت شوند و مصون بمانند از این همه حملات ِ روانی دشمن … میگوید با اینکه با اهل تسنن هم همسایه اند و با آنها عهد اخوت دارند ، اما باز حس غریبگی میکنند …

پنجره فولاد حرم ِ عشق …

میگفت اینجا - مشهد - بهشت است برایش … بهشت ِ بهشت …. ! میگفت اینجا ، حضور امام حس می شود ! اینجا حس میکنی در آغوش امامی ! …. میگفت اینجا امام ؛ زائر دارد …. آدم زائر ها را که می بیند خداروشکر میکند …اما بقیع ….! بقیع …..

انگار پشت همه ی کلمه هایش یک بغض ِ تازه نفسی کاشته شده است ، با هر دردی که سخن میگوید هم قلب ِ من و هم چشمان او می لرزد …


به او گفتم من حتی تحمل همان چندروز بی حرمتی ای که در مدینه منوره دیدم را نداشتم ؛ شما چگونه این وضع را تحمل میکنید ؟! گویی که دست گذاشته باشم روی همان نقطه داغ داغ داغ قلبش !

انگار که خودش و زندگی خودش را یادش رفته باشد و فقط غربت ائمه بقیع برایش تداعی شده باشد …..

از پشت همان پوشیه ، سرش را میچرخاند در رواق ؛ بزرگی و جلال و آینه کاری اش را می بیند و یا یک حسرتی میگوید میشود روزی برای سیدنا حسن بن علی علیه السلام هم بارگاهی ساخته شود ؟

از حبیبش رسول الله صلوات الله علیه برایم میگوید ، چقدر می چسبد وقتی یک عرب زبان ، نام ائمه را بر زبانش جاری میکند ، نمیدانم چرا ؛ اما حس میکنم فطرتمان با زبان عربی یک حس ِ دیگری دارد …یک حس خاص ! انگار یکجور دیگر نام ائمه علیهم السلام به آدم میچسبد ؛ وقتی زنی …نفسی ….با آن لهجه فصیح عرب زبانش ، نام رسول تو را بگوید آن هم با نهایت احترام و اکرام و خضوع …. نه مثل ِ بعضی ما که انگار ……………………………………………. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سخنش به خانوم حضرت زینب سلام الله علیها هم میرسد … آنقدر حرف هایش و لحنش درد و بغض داشت ، که زینب و طیبه هم که کنارم نشسته بودند با اینکه درست متوجه نمیشدند او چه میگوید گریه شان گرفته بود !

بعد میگوید : هر کجا و هر زمانی که شیعه نباشد آن امام معصوم ما ، غریب است ! غریب …. اللهم عجل لولیک الفرج را یکجور دیگر زمزمه میکند ….! لکنت میگیرم برای آمین گفتن !!

آخر میترسم وقتی پرده ها کنار برود بگویند امام رضا علیه السلام غریب است

حتی میان این همه شیعه ایرانی …میترسم …. از شیعه نامیدنمان اما شیعه علی ع نبودنمان میترسم ….


دختران محجبه کوچکش کنارش نشسته اند ، از تعداد فرزندانش می پرسم ، از حسش نسبت به پوشیه زدن ، از نوع حجاب ، از خیلی چیزها ، که تک تک جواب هایش برایم نور و جان داشت !

مکث میکند و با یک تلخی خاصی از من می پرسد در ایران روزه امری واجب است ؟ حجاب چطور ؟

مکث میکنم و با یک فخر ِ خاصی می گویم : ” نعم نعم عزیزتی ، هذا امر ُ واجب فی بلدی علی الناس ! “

با گله پشت سرهم واگویه میکند ، پس چرا در اماکن عمومی افراد میخورند ؟ چرا با این حجاب های نامناسب و خلاف ادب به محضر سیدنا مولانا امام علی بن موسی الرضا علیه السلام وارد حرم شریف میشوند و……………………. بغض میکند !

بعد می گوید چرا ایرانی ها با ما اینطور برخورد می کنند ؟ چرا از عرب ها خوششان نمی آید ؟ مگر ما شیعه نیستیم ؟ ما در کشورمان آن طور تحقیر می شویم ….اما ناراحتمان نمیکند ، چون آنها دشمن اسلام هستند ، ما مقاومت میکنیم ، تحمل میکنیم ….. اما در اینجا دلمان میشکند ! پس ما کجا برویم که دلمان گرم باشد کنار خواهران و برادران شیعه مان هستیم …..


دست هایش را گرم میگیرم و از روی همان پوشیه ، پیشانی اش را می بوسم و میگویم … همه ایرانی ها اینطور نیستند ! همان عده ی قلیل ِ …… چه بگویم !؟ می گویم شما شیعه ی علی علیه السلام هستید ….

مقاومت کنید …او می آید ، او می آید ……..

آمین هایش ، تا مغز استخوان آدم فرو میرود ……

شماره ام را برایش مینویسم و می گویم هر وقت طهران آمدید ، آنجا ما در خدمتت هستیم .

یک فی امان الله جانانه روی صورتش جا میگذارم ، پوشیه اش را برمیدارد و با من خداحافظی میکند .

.

.

.

.

.

بعد یک لحظه فکر میکنم ، چقدر دریچه دیدمان نسبت به دینداری کوچک است !

آنها شیعه اند و ماهم شیعه ….. خواهران و برادران شیعیان ما در چه وضعیت غیرقابل تصوری در حال مقاومت اند و منتظر ظهور ….. وما چه کرده ایم در قبال شیعه بودنمان ؟ !

و ما اینجا ….اینجایی که مملکتمان شیعه است و راحت و بی هیچ دغدغه ای هرقت دلمان تنگ شود حسین مان را نجوا می کنیم یا …………………………………..


چقدر ما بدهکاریم به خدا …

چقدر نعمت هایی را داریم که حتی ازشان بهره نبرده ایم چه برسد به شکرگزاری برای داشتن شان !!

میترسم

دلم یک سجده تام شکرگزاری میخواهد ! حتما کیف میدهد چشمانی قشنگ شوند در سجده ای که عطر شکرالله بلند شده ….آخ !

می ترسم ….

می ترسم از روزی که کسی می آید و قرآن را برایم باز میکند و آیه ای از نور منفجر می شود روی چشم هایم که:


” ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم “

در آن روز همه شما از نعمت هایی که داشتید بازپرس می شوید …

در آن روز همه شما از نعمت هایی که داشتید….

در آن روز همه شما از نعمت ها ….

( آیه آخر سوره مبارکه تکاثر )


 1 نظر
  • 1
  • ...
  • 414
  • 415
  • 416
  • ...
  • 417
  • ...
  • 418
  • 419
  • 420
  • ...
  • 421
  • ...
  • 422
  • 423
  • 424
  • ...
  • 734

.

ذکر روزهای هفته

مدرسه علمیه الزهرا (س) نصر تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اهل بيت عليهم السلام
    • امام اولمان را بشناسیم
  • توصيه هاي تربيتي
    • در محضر استاد
    • نکات تفسیری
  • اسماء الله الحسنی
  • فاطمیه
  • نکته های قرآنی
  • دعا و نیایش
  • سبک زندگی
    • شهدا
    • امام خمینی (ره)
    • شناخت پیامبران
      • سفرنامه مکه
    • زندگی به سبک شهدا
    • فرهنگی
  • در محضر استاد
    • بیانات امام خامنه ای
      • اخبار مدرسه
    • در محضر رهبری
    • سلسله مباحث حیا در بُعد تربیتی
  • نکات خانه داری
  • نکته های ناب
  • در محضر اهل بیت
  • کلام امام
  • احکام
  • سلامتی
  • ماه خدا
  • اخبار
    • معرفی امامزاده های ایران
      • محرم نوشت ها
        • دلنوشت های طلاب
          • آموزش آشپزی
          • ویژه نوشته های دهه فجر
          • خوش نوشته
        • توصیه های سلامتی
      • نکته های جالب
  • محرم
  • پژوهش
    • مستوره آفرینش ( بیانات رهبری در باره زن و خانواده )
    • فناوری اطلاعات
    • پژوهش ها و تحقیقات پایانی طلاب
    • مقاله نویسی
    • مقالات مفید
  • مسابقات پژوهشی

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس