یادمان هست نمک گیر تو هستیم ...
گوشه ای نشسته ام و به کوتاهی دستانم و رفعت سفره ی آسمانی ماه رمضان می اندیشم. به توشه ی خالی و به لحظات ناب در حال گذر…
هر چه سعی می کنم خودم را هم سفره ی امام زمان علیه السلام در این ماه فرض کنم نمی شود. هر چه می خواهم خودم را دلگرم کنم -که هر چه کوتاهی است و قصور- اما اکنون همه بر سر یک سفره میهمانیم، دلم رضا نمی شود. گریه ام می گیرد. این همه عقب ماندگی، این همه بی توفیقی در این روزهای جاری از توفیقات الهی کلافه پیچم می کند.
می گویم چه می شد ما هم با شما بودیم؟؟؟ چه می شد دستانمان کوتاه نبود؟ از دامان شما؟ از برکات حضورتان؟ از آسمان؟ چه می شد؟
چشمانم که می بارد، یاد آن شب بارانی در دلم زتده می شود که امام صادق علیه السلام کیسه ی نان را به خرابه ی گرسنگان و بیچارگان غیر مذهب خود می بردند. و وقتی مُعلی خواست در حمل کیسه کمکشان کند فرمودند: “وظیفه ی خود من است” و زمانی که یا تعجب به ایشان یادآوری می نماید که اینان هم کیش شما نیستند! فرمودند:
«اگر شیعه بودند حتی در نمك طعام نیز با آنان مواسات و از خود گذشتگی می كردم»
هم برایمان گفته اند و هم در روایات خوانده ایم که ائمه علیهم السلام «کلهم نورٌ واحد». حالا دلم گرم شده است. یقین به دلم آمده که این ایام بر سر این سفره حتی اگر هم که دور باشیم، حتی اگر دستانمان کوتاه باشد او خود برایمان لقمه می گیرد. آن هم لقمه هایی از نور.
این که بی جهت یک دفعه وسط قرآن خواندن طوطی وار یک آیه به دلت می نشیند و فهمش روشن می شود از همان لقمه هاست. این که در کوشه ی خلوتی به ناگاه دلت برای خدا تنگ می شود اطعام اوست. اینکه سر سفره ی افطار برای لب های خشک اباعبدالله بغض راه گلویت را می گیرد از عنایت اوست. این که باز ماه رمضان را درک کرده ای سبدی از برکات نورانی اوست برای تو. برای او. برای ما… برای همه ی ما شیعیان که به واسطه ی همین محبت ما را در نمک طعامش، در چشیدن زیبایی های یک لحظه از این ماه، شریک کرده و با ما مواسات نموده است