یکی بود یکی نبود
بچه گی من با افسانه ها گذشت. از آن کتابهای قدیمی که در انباری مامان بزرگ پیدا می کردم و مال بچگی های دایی رضا بود - و چه عالمی داشتم با تک تکشان!- تا کتابهای جدیدی که افسانه های قدیمی را جمع کرده بود و مامان برایم از نمایشگاه کتاب می آورد - و خوب یادم است که جلد یکی قرمز بود و یکی آبی. و همیشه ماجراها حول پسر اولی بود یا پسر آخری. و من آرزو به دل ماندم که یک وقت پسر وسطی پادشاه هم نقشی در داستان داشته باشد!- یک مدت هم افتاده بودم روی دور هزارویک شب خواندن که تعداد جلدهایش هم مثل اسم کتابش تمام نشدنی بود.
بگذریم. یک بار داشتم درباره ابوالفضل زرویی سرچ می کردم که اسم و طرح جلد یکی از کتابهایش چشمم را گرفت. درباره اش نوشته بود: افسانه های امروزی. چندروز بعد که رفته بودم کتابفروشی برای تعطیلات عید کتاب بخرم “غلاغه” را هم برداشتم. توی دلم گفتم این هم برای بی حوصلگی قطار. برای شب نشینی های عید.
برای قطار خوب بود. حال و هوایمان را عوض کرد . چندباری هم که در جمع های خانوادگی خواندم با استقبال خوبی روبه رو شد. هنوز هم که هنوز است “غلاغه” یک گوشه کتابخانه ی ما جاخوش کرده و یک وقت هایی با شوهرم می نشینیم یکی دو داستانش را می خوانیم و می خندیم. از آن کتابهایی است که تنها خواندنش نمی چسبد!
کتاب “غلاغه به خونه ش نرسید” همان طور که از اسمش پیداست یک کتاب عجیب است. پنجاه شصت تا حکایت دوسه صفحه ای دارد که یکی دو خط اولش طرح یکی از افسانه های معروف قدیمی است. بعد نویسنده ماجرایش را عوض می کند و به سمت و سوی دیگری می برد. زمان عوض می شود. داستان خنده دار می شود. اتفاقات دنیای امروز با دنیای افسانه قاطی می شود. حتی تکه های سیاسی یکی دوسال اخیر هم وسط افسانه ها می آید!
و همین چیزهاست که کتاب را دل نشین کرده. یک ایده ی جدید برای آدم های جدید. آدم هایی که حوصله داستان بافی و کش و قوس ندارند و اصل مطلب را مختصر و مفید می خواهند. آدم هایی که حوصله افسانه های طولانی و تکراری قدیمی را ندارند و بیشتر دنبال خنده و شوخی و تکه پرانی هستند. انگار نویسنده خیلی خوب این آدم های جدید را می شناخته.
البته ضعف هایی هم دارد. خیلی جاها طنز داستان بی مزه می شود. بعضی جاها فضای خیالی ساخته و پرداخه نویسنده به نظر مسخره می آید. انگار که عجولانه نوشته شده باشد. فی البداهه نوشته شده باشد. و فقدان یک پرداخت کلی روی داستان ها حسابی به چشم می آید.
اما کتاب خوبی است. کتاب جدیدی است و کنار یک چای قندپهلو برای عصرهای بی حوصله بهاری، برای آخر شب نشینی ها که حرف ها تمام شده، برای ساعت های خسته کننده سفر، توصیه می شود.
یک قانون نانوشته دارم که تا کتابی را کامل نخوانم درباره اش نمی نویسم - چندتا کتاب خوب به همین دلیل در صف انتظارند!- اما این کتاب از آنها بود که دوست نداشتم تمام شود.
برای همین نوشتم.