شازده کوچولو در قفس
شازده کوچولو یه جایی تو صحبتش با روباهه میگه: من مسئول گلم هستم! چون اونو اهلی کردم!
و بعد هم به خاطر همین گلش و لابد نرسیدن آزار بائوبابها بر میگرده به سیارکش.
حال شازده کوچولو شده حال این روزای من!
آقای همسر که قبلاً در مورد نوستالژی قناری اهلی کودکی ما که تو خونه پرواز می کرد و لوس همه بود و … شنیده رفته برام قناری خریده!
آقای قناری فروش هم گفتن یک هفته فرصت بدیم تا این زرد قناری ما به جاش عادت کنه تا بخونه. حالا دو سه روزی هست که آروم آروم برا خودش میخونه و بیشتر جیر جیر میکنه.
دیروز دیدم از صدای تلویزیون خوشش میاد براش شجریان گذاشتم. دیدم نخیر! هیچ تمایلی به شنیدن صدای استاد نداره! حالا با صدای پرندههای پشت پنجره که به قول حسام این خونرو شبیه جنگل میکنن همآوایی میکنه.
حالا چرا حالم شبیه شازده کوچولوئه؟! خب از زمانی که از خونه بیرون میرم تا برگردم فکرم پیش این زرد قناریه که
گرمش نشده باشه؟! نترسیده باشه؟! دونههاش تموم نشده باشه؟! و …
و این یعنی گلدانهام کم بودن، و من مسئول قناری خودم هستم!!!
پ.ن. 35 کیلو امیدواری نوشته آنا گاوالدا را دوست داشتم. روایت این زن خیلی ساده و صمیمیه! (نشر افق، کودک و نوجوان)
پ.ن. توت را باید از درخت کند و خورد! شعر نیستها اما میتونه آدمو شاعر کنه!
بقلم فاطمه بانو