یار در کوزه و ماه گرد و جهان می گردد !
زنگ زده بودند که فصل چیدن ِ پسته است . شما هم بیایید…
باید حس ِ خوبی باشد. حسی که شهرنشینی آن را از ما گرفته . دود و غبار و شلوغی را عوضش داده به ما.
راستش خیلی دلم خواست. از یکی از اقواممان چند وخت پیش شنیده بودم که توی دیار ِ غربت -که دقیقن نمی دانم کجاش شاید مزارع کشورهای اروپایی شاید هم نه - کار جالبی می کنند . توی فصل چیدن میوه ها که میشود آگهی می دهند به کارگر نیاز دارند. جا و غذا هم مرتب . در عوض کسی که از شلوغی شهر خسته شده و نیاز به این فضا ها دارد مثلن یک هقته دوهفته یا یک ماه می رود برایشان کار می کند عوضش هم از فضا استفاده می کند. اصلن هم مهم نیست طرف چه کاره است و کی هست. یه عده آدم دور هم جمع می شوند و یک جمعیت را تشکیل می دهند باهم دوستی و معاشرت می کنند و بعد هم خدا نگهدار، هر کسی سی ِ خودش .
کار جالبی ست. شبیه همین اردوجهادی های خودمان است به شیوه ی باکلاس ترش مثلن!
حالا فضاش برای ما مهیا شده وپسته ها دارند سلام و علیک می کنند و ما؟؟ معذوریت داریم. زندگی داریم . درس داریم .کار داریم. مقاله داریم. طرح داریم. پروژه داریم… راستش برای من که زندگی یعنی همین ها ..همین فصل پسته . همین چیدن میوه . همین لحظه ها. همین خنده ها و شوخی ها. نگرانی ها و دغدغه ها.
بقیه اش هم برای دم ِ کوزه بهتر است. من که تازه دارم می فهمم دلم چی می خواهد . کجای کارم و از خودم چه انتظاری دارم. همه اش هم تقصیر این پسته هاست!
بقلم حکیم