گر همه ره بر لیلی بستی، مجنونی ...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم| من واژه نمی دانم! فقط گه گاهی به نیت فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ، تهیِ وجودم را پیشکش کردم و کلمه ارزانی م داشتند… و الا این ذهن درهم الگوریتم واره ی صفر و یکی ما را چه به قلم؟! چه به جسارتِ از عشق نوشتن…؟! حالا هم کلمه ندارم! دل و دیده ای برای پیشکشی هم! فقط این روزها با یک حس مبهم بی سابقه انگشتر عقیق در دست می چرخانم! راست می گفت، یک چیزهایی را هرگز نمی توان کتمان کرد! مثلا همین که من بی عقیق دست هایم ، مومن نمی مانم …
فرصت شرح و شطح زنی ندارم! یمین و یسارش به کنار! می روم کمی قلب لشگرم را سامان دهم… می روم تا آنچه را که بدان زنده می مانم ، بیش از پیش روزی م کند …
ساده می گویم، خیلی محتاج دعای دست های گره گشایتان هستم…
نمی دانم چقدر ! بخواهد، به شرط حیات برمی گردم …|
و توفیق از خداست …
…
شاه گفت : آخر ، قول خداست که أَطِيعُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْر!
گفت: ای پادشاه اسلام! ما را چندان لذت أَطِيعُوا اللَّـهَ فرو گرفت که خبر نداریم که در عالم رسول هست یا نی. به مرتبه ی سِیُم کجا رسیم …؟ از مقالات شمس تبریزی ز.ه.ی.ر