مدرسه علمیه الزهرا (س)  نصر تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

چهار راه

18 دی 1390 توسط الزهرا (س) نصر

با صدای زیاد ترمز کرد . خیلی گاز داد که پشت چراغ ، معطل نشود . «مزدا-3» هم که باشد ، بوی سوخته لِنت ترمز بعد از سرعت بالا همه جا پر می شد. سرعتش به بیش از صد می رسید و امان از عجله رسیدن . آینه ماشین جوری تنظیم شده که این جور مواقع صورتش معلوم باشد و خوب خودش را برانداز کند. تایمر چراغ قرمز از صد می شمرد، مثل بازی بالا  بلندی و همه بازیهای دوران کودکی و نوجوانی : «نود و نه ، نود و هشت ، نود و هفت ، … »

لب روی لب مالید و به آینه نگاه کرد . این طوری رنگ رُژ بهتر شد ، اما از غلظتش کم نکرد. به خودش در دل آفرین گفت ، به رُژی که به گونه مالیده ، به خط چشمی که باز هم مثل جاده صاف درآمده. حتم داشت می بیندش. این بار فرق می کرد. چشم روی هم گذاشت تا باز تصورش کند . مثل همه این سالها که بود و نبود.

-  خانوم ، گل می خرید ؟ بخرید . مریم ، نرگس ، برا عشقتون ، برا عزیزتون

کف بین بود یا گل فروش ؟ تیرانداز می شد حتما وسط سیبل می زد مثل رابین هود. جوانک را که توی قاب پنجره دید ، یادش افتاد که آن را بالا نداده که دود سیگار بیرون برود. بیست و سه یا نهایتا چهار سال داشت. هم سن راننده جوان. دید دستش از شدت سرما سرخ شده و خطهای دست و صورتش از شدت کار زیاد بیشتر از معمول است .صدای ضبط را با دست راستش کمی کم کرد. از پشت عینکش به پسر زل زد . چشم در چشم گره خورد :

- بسته ای یا شاخه ای ؟

- بسته ای

- چند ؟

- نرگس 2500 ، مریم 2000

سری به معنی نه بالا انداخت و نوچی از زیر زبانش بیرون آمد. تا حالا از این پول ها به کسی نداده بود. اعتقادی نداشت .

-خانوم ، تو رو خدا . یه بسته بخر . ارزونترم می دم اگه بیشتر بخری . بدم ؟ به خدا گرفتارم. باید برم.

زل زد به چشمک هایی که چراغ قرمز می زد . با خودش گفت : «بنا بود سر هر چاهار راه پولامو نفله کنم تو این سن ، این لگن زیر پام نبود که ، توام برو جون بکن.» خواست به جوان بگوید ، اما اعدادی که به صفر نزدیک می شدند ، پشیمانش کردند . گونه اش مثل چراغ سرخ شد. تصویر پدر  که همه این چیزها را برایش فراهم کرده بود جلو چشمش آمد و کمی خجالت کشید. شاید هم سوز سرما سرخش کرد. شماره چراغ راهنمایی که به صفر رسید پا روی گاز گذاشت وشتاب گرفت. انگاری به سرعت از چهارراه خودش فرار کرد.

میانه چهار راه از آینه به جوانک گل فروش مثل ماشینهایی که پشت سر می گذشتند نگاهی کرد. پسر جوان زیر لب چیزی زمزمه می کرد. فحش می داد ؟ نگاه جوان در پی ماشین مانده بود .

میم . آقاسی

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: دلنوشت های طلاب لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

.

ذکر روزهای هفته

مدرسه علمیه الزهرا (س) نصر تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اهل بيت عليهم السلام
    • امام اولمان را بشناسیم
  • توصيه هاي تربيتي
    • در محضر استاد
    • نکات تفسیری
  • اسماء الله الحسنی
  • فاطمیه
  • نکته های قرآنی
  • دعا و نیایش
  • سبک زندگی
    • شهدا
    • امام خمینی (ره)
    • شناخت پیامبران
      • سفرنامه مکه
    • زندگی به سبک شهدا
    • فرهنگی
  • در محضر استاد
    • بیانات امام خامنه ای
      • اخبار مدرسه
    • در محضر رهبری
    • سلسله مباحث حیا در بُعد تربیتی
  • نکات خانه داری
  • نکته های ناب
  • در محضر اهل بیت
  • کلام امام
  • احکام
  • سلامتی
  • ماه خدا
  • اخبار
    • معرفی امامزاده های ایران
      • محرم نوشت ها
        • دلنوشت های طلاب
          • آموزش آشپزی
          • ویژه نوشته های دهه فجر
          • خوش نوشته
        • توصیه های سلامتی
      • نکته های جالب
  • محرم
  • پژوهش
    • مستوره آفرینش ( بیانات رهبری در باره زن و خانواده )
    • فناوری اطلاعات
    • پژوهش ها و تحقیقات پایانی طلاب
    • مقاله نویسی
    • مقالات مفید
  • مسابقات پژوهشی

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس