هیچگاه کربلا را ندیده ..
*تقویم را که باز می کنی صفحه ی شعبانیه می اید.چشمت می خورد یه 3 تا ستاره که پشت سر هم صف کشیده اند و دارند نور افشانی میکنند.عجب نوری داده اند به صفحه ی تاریخ این 3 ستاره!ورق تقویم میدرخشد.می درخشد و می درخشد.خوب 3 تا ستاره را نگاه می کنی.با دقت ،دلت بلند بلند اسمشان را می خواند:
ستاره ی حسین
ستاره ی عباس
ستاره ی علی
قند زیر دلت آب میشود.خوش اهنگ است! اسمشان خیلی خوش آهنگ است.بارها در لحظه لحظه های زندگیت اسمشان را فریاد زده ای.خیلی دوست داری اسمشان را تکرار کنی.همه اش حسین حسین کنی،عباس عباس بگویی.دوست داری هی بگویی:یا زین العابدین و یا سید الساجدین…!
*تقویم را که باز میکنی ایام محرم می اید.نه!اشتباه نیامده ای!برنگرد.امدی ای فقط چیزی را نگاه کنی و بروی.یک نگاه که جائز است؟هان؟!
خوب که نگاه می کنی از تعجب خشکت می زند!باز هم همان 3 ستاره!!!باور نمی کنی.دلت بلند بلند می خواند.باز همان هایند:
ستاره ی حسین
ستاره ی عباس
ستاره ی علی
دلت گیج شده!این همه عشق را درک نمی کنی.هر 3 در شعبان امده اند و هر 3 در محرم رفته اند؟!این چه رازی است که 3 را اینگونه شیفته وار دنبال هم کشانده و تا خدا برده؟!….
*این دفعه با تقویم کاری نداری.می دانی چه روز مبارکی ست.تاریخ را میدانی.این دفعه سراغ مفاتیح امده ای.کلید های بهشت!آمده ای یک سرکی به بهشت خدا بزنی و بروی.هرچند گنه کار،یک سرک که جائز است دیگر ؟ هان؟
مفاتیح را که باز می کنی می اید:اعمال نیمه ی شعبان.گذارا نگاهی می کنی.یکهو نگاهت خشک میشود.نوشته اند:زیارت ابا عبد الله……
نیمه شعبان و ابا عبد الله؟! رازش را نمی فهمی .اما می دانی هر چه هست همان رازی است که آن 3 ستاره را دنبال هم کشانده بود.
نوشته اند :افضل اعمال این شب زیارت ابا عبد الله است.و غبطه می خوری که نمی توانی افضل اعمال را انجام دهی. اما دلت بی مهابا -بدون اجازه ی تو- ناگهان می خواند: السلام علیک یا ابا عبد الله…….
به خیال خودش دارد زیارت می کند! بگذار اینگونه فکر کند.بگذار در خیال به شش گوشه دست زند….در بین الحرمین قدم زند….رهایش کن! بگذار در خیال خوش باشد.
مفاتیح را می بندی.سرک کشیدن بس است!!! مفاتیح را می بندی و تو می مانی و دلی که هیچ گاه شش گوشه را ندیده است…….!