زرنگ باش !
سخنی از مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی
حاج اسماعیل دولابی در تعبیری زیبا از وظایف منتظران در دوران غیبت میگوید :
پدری چهار فرزند خود را داخل اتاقی گذاشت و گفت : تا من بر میگردم اینجا را مرتب کنید . می خواست ببیند هر کدام از آنها چه کار میکند . خودش هم رفت پشت پرده و از آنجا نگاه میکرد ، میدید کی چی کار میکند و آنها را روی یک کاغذ می نوشت تا بعد برای خودش حساب و کتاب کند .
یکی از بچه ها که گیج بود ، یادش رفت . سرگرم بازی و خوراکی شد . یادش رفت که پدرش گفته خانه را مرتب کنید .
یکی از بچه ها که شرور بود ، شروع کرد به داد و فریاد کردن و به هم ریختن خانه و می گفت : من نمیگذارم کسی اینجا را مرتب کند .
یکی که خنگ بود به وحشت افتاد و ترسید . نشست وسط اتاق و شروع کرد به گریه و جیغ و داد که آقا بیا ، بیا ببین این نمیگذارد اینجا را مرتب کنیم .
اما آنکه زرنگ بود ، نگاه کرد ، سایه پدرش را از پشت پرده دید . زود همه جا را مرتب میکرد . می دانست پدرش دارد روی کاغذ می نویسد ، بعد می رود و یک چیز خوب برایش می آورد . هی نگاه می کرد سمت پرده و می خندید . دلش هم تنگ نمی شد . می دانست که پدرش همین جاست . توی دلش هم گاهی میگفت : اگر یک دقیقه دیر تر بیاید ، باز من کارهای بهتر میکنم .
آخر سر آن بچه ی شرور همه جا را به هم ریخت . او بهم ریخت ولی میدید که این بچه ی زرنگ دارد می خندد و خوشحال است و اصلا ناراحت نمی شود . وقتی همه جا را به هم ریخت ، همه چیز که آشفته شد ، آن وقت آقا جان آمد .
ما که خنگ بودیم . گریه کرده بودیم . چیزی گیرمان نیامد . او که زرنگ بود و خندیده بود ، کلی چیز گیرش آمد .
زرنگ باش ! خنگ نباش ! گیج نباش ! شرور که نیستی الحمدلله . گیج و خنگ هم نباش . زرنگ باش . نگاه کن و از پشت پرده سایه ی تنش را ببین و بخند و کار خوب کن . خانه را مرتب کن ..