منو آسمون صدا کن
سر سفره های مادر بزرگ همیشه شمع بود. روی هر شاخه ی شمعدان وسط سفره یک شمع سبزِ بزرگ میگذاشت . زرورق سبز می گرفت وبادام وپسته ها را می پیچید لای زرورق ها . از بچگی دلم قنج می رفت برای آجیل های سبز پیچ ِ سفره . تمام خاطره ام از آن موقع شلوغی ِ خانه است وشمع و آجیل های سبز و صدای روضه خوان که می گفت ” مشک را به دندان گرفت ” …
میان روضه انگار هوای تازه جریان می گرفت ٬ شعله ی شمع ها تکان می خورد . اشک شان بیشتر می ریخت !
حیاط خانه ی مادربزرگ مثل همه ی خانه های قدیمی یک حوض بزرگ داشت . کنارش گلدان های حُسن یوسف دلربایی میکردند . شب بو و شمعدانی هم بود٬ اما دلربایی حُسن یوسف طور دیگری بود .
غروب های تابستان سجاده اش را می انداخت توی حیاط کنار حوض . بعد از نماز نگاهش به آب حوض بود و عکس ماه که موج میخورد روی آب و ذکر لبش می شد ” ای ماه بنی هاشم / خورشید لقا عباس ” …
محل اقامت شارع میثم تمار است . خیابان را که مستقیم بیاییم به سمت حرم می رسیم به حرم حضرت عباس (ع) و بالای در هم نوشته شده ” السلام علیک یا ساقی عطاشی کربلا ” به موازات خیابان میثم تمار نزدیکی های حرم یک کوچه ی فرعی است که هر دو طرفش مهر و تسبیح فروشی است . کوچه را که داخل شویم ده متر جلوتر کف العباس است ..
این روزها به نیابت از مادر بزرگ اول می روم ” کف العباس ” و بعد حرم ..
باران هم که ببارد حال آدم یک جور دیگری می شود .. همه چیز انگار روضه خوان می شود . دیدم شمع روشن کرده اند کنار کف العباس .. دلم برای مادر بزرگ و سفره های ” حضرت ابوالفضل-ش" تنگ شد..
دلم برای روضه های حضرت عباس تنگ شد …
ای اهل حرم میرو علمدار نیامد / سقای حسین سید و سالار نیامد ..
.
.
عکس را خودم گرفتم . خیرات مادر بزرگ . برسد به روحش …
* تیتر عبارتی از تصنیف “بی واژه ” محمد اصفهانی است .
مهتاب ابیان