«قيدار»
وقتي حدود ده صفحه ي اول «ارميا» را خوانديم، نتوانستيم كتاب را كنار بگذاريم و تا از تبريز به منزل برسيم كتاب را تمام كرديم و در كف نويسندگي اميرخاني مانديم! فرداي آن روز «من او» را خوانديم و از قلم روان و پرمغز و پرشور نويسنده لذت وافر برديم. انقدر از قلم امير خاني لذت برديم كه «بيوتن» را اينترنتي خريده و خوانديمش! تا مدتي « آلابالا ليل والا» ورد زبانمان شده بود و از لذتي غيرقابل وصف سرشار بوديم!
«داستان سيستان» را هم از دوستمان امانت گرفتيم اما از دلمان نمي آمد بخوانيمش! مي ترسيدم با تمام شدن كتاب احساس خلاء اميرخاني كنيم! اما با خواندن چند صفحه ي اول كتاب متوجه شديم مقاومت بي فايده است و تسليم كتاب شديم!
«جانستان كابلستان» امير خاني هم بسيار خواندني و تاثير گذار بود و جزگفتن «قهار نويسنده ايست امير خاني» از دهانمان نمي افتاد! البته اگر از قسمت توصيه هاي سياسي کتاب فاكتور بگيريم! خلاصه! شيرين و پرمغز بودن آثار اميرخاني از دلايل اصلي اميرخواني خوان شدن ما بود.
وقتي شنيديم «قيدار» امير خاني در نمايشگاه كتاب تهران عرضه خواهد شد، به رفيقي نمايشگاه رفته! سپرديم 2 جلد قيدار برامان بخرد كه خواندن و هديه كردن،دارد رمان هاي اميرخاني!
كتاب در فصل امتحانات به دستمان رسيد و با تورق چند صفحه ي اول جذابيت آثار پيشين اميرخاني را در «قيدار» نديديم! و اين بي میلی چنان بود كه ما تا آخر فصل امتحانات سراغ كتاب را نگرفتيم اصلآ و ابدآ !
بعد فراغت از امتحانات كتاب را خوانديم كه اي كاش نمي خوانديم! امير خاني و نوشتن كتابي مثل«قيدار» ؟! كتابي كه توصيفات مكررش از ماشين هاي ليلاند و كروك و … شايد احاطه ي نويسنده بر ذهن یک گاراژدار را نشان دهد اما براي مخاطب، بيشتر خسته كننده و ملالت آور است! حداقل براي طايفه ي محترم نسوان چنين میتواند باشد.
ما كه نفهميديم «شهلاجان» چرا سراغ آن پير زن رفته بود و عاقبت «شاهرخ خان» چه شد را هم نفهميديم!«شاهرخ خان» را هم بي خيال شويم كه نميتوانيم «شهلاجان» را بيخيال شويم! اصلا چرا قيدار خان عاشق «شهلاجان» شده بود؟ با همون قد و بالا؟! امثال «شهلاجان» کم بودند؟!
البته مرام و معرفت بي مانند قيدار خان براي جامعه ي نسبتا «خود بين» امروزي ما الگوي خوبي است اما آيا دهه ي «لوطي مرامي» نگذشته اقاي اميرخاني؟ شخصيت «سيد گلپا» هم تا حدودي تصنعي به نظر مي رسيد. ما كه «درويش مصطفاي» «من او» را به سيد گلپاي قيدار ترجيح مي دهيم! حق مددی!
خلاصه اين كتاب اصلا چنگي به دلمان نزد و احساس كرديم آقاي اميرخاني شتاب زده اين كتاب را نوشته اند كه اي كاش نمي نوشتند!
البته عده ي زيادي از اهل قلم تعاريف زيادي از اين كتاب كرده اند ولي ما بي تعارف بگوييم كه كتاب را نپسنديديم و به کسی هم توصیه نمیکنیم! شايدم سطح كتاب انقدر بالا بود كه ما كلا نگرفتيم!
——————————————————————————–
پ.ن۱: بعضي پست هاي وبلاگي اگر نوشته نشن بهتره! مثل «قيدار» اميرخاني كه نوشته نمي شد بهتر بود.
بقلم بانو رامیان