علامه طباطبایی مردی که سالها در رثای همسرش گریست
این زن بود که مرا به اینجا رسانید
داشتن همسر همراه در زندگی نعمت است و علامه از این نعمت سرشار بود و سیراب. اینکه سختیهای کار و تلاش همسرت را درک کنی و بخواهی در این انجام وظیفه همراه او باشی و بارهای دوشت را سنگینتر کنی تا باری از دوش او برداشته شود و سبکبالتر حرکت کند، نفسی میخواهد وارسته، روحی میخواهد الهی، تلاشی میخواهد مخلصانه؛ و قمرالسادات چنین بود.
چنانچه علامه در مورد او میگوید: «این زن بود که مرا به اینجا رسانید؛ او شریک من در کارهای علمی است و هرچه نوشتهام نصفش مال این خانم است.» اینگونه است که میتوانی در قدم به قدم مسیر حرکت همسر، با او باشی و در ثواب هر آنچه که انجام میدهد، شریک گردی.
به علامه نمیگفتم که ایشان ناراحت شود و از کار و مطالعه باز بماند
زندگی مشترک یعنی همکاری و مساعدت دوجانبه، اما گاهی مسئولیتهای اجتماعی و الهی به قدری زیاد است که ممکن است نیاز داشته باشی طرف مقابلت کمی بیشتر همراهیات کند و هوای کسریهایت را داشته باشد؛ درست همان کاری که قمرالسادات میکرد. او تعریف میکرد: «ما در تبریز سالی چند من روغن حیوانی مصرف میکردیم. به قم که آمدیم در منزل کوچکی ساکن شدیم که امکانات زیادی هم نداشت. حداکثر میتوانستیم روزی پنج سیر گوشت بخریم. من دنبههای گوشت را جدا میکردم و داخل سبدی که از سقف آشپزخانه آویزان کرده بودم، میانداختم. هر چند روز یکبار دنبهها را آب میکردم و از آن به عنوان روغن استفاده میکردم. هیچوقت هم به علامه نمیگفتم ما روغن نداریم که ایشان ناراحت شود و از کار و مطالعه باز بماند؛ میخواستم فکرش آزاد باشد.» او معتقد بود حتی یک ساعت اشتغال ذهن علامه به مسایل زندگی، برای او گناه محسوب خواهد شد و تمامی مشکلات زندگی را از همسرش پنهان میکرد تا او با خیال آسوده به تحصیل و تدریس بپردازند.
من این همه محبت و صفا را چگونه میتوانم فراموش کنم؟
البته این محبتها در الگوی صحیح زندگی اسلامی بینتیجه و بیجواب نخواهد بود؛ طرف مقابل هم، قدر این از خودگذشتیها را درک خواهد کرد. علامه طباطبایی در قدردانی از این همه محبت همسر میگوید: «در طول زندگی ما هیچگاه نشد خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم ای کاش این کار را نمیکرد، یا کاری را ترک کند که من بگویم ای کاش این عمل را انجام داده بود. هیچگاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادی یا چرا ترک کردی. مثلاً شما میدانید که کار من در منزل است و همیشه در منزل مشغول نوشتن یا مطالعه هستم. معلوم است که خسته میشوم و احتیاج به استراحت و تجدیدقوا دارم. خانم به این موضوع توجه داشت. سماور همیشه روشن بود و بساط چای آماده. در عین حال که به کارهای منزل اشتغال داشت، هر ساعت یک فنجان چای میریخت، در اتاق کار من میگذاشت و دوباره به دنبال کارش میرفت تا ساعتی دیگر. من این همه محبت و صفا را چگونه میتوانم فراموش کنم؟»
این را حاج آقا خریدهاند و آنچه را که حاج آقا بخرند، حتماً خوب است
مبنای این ازخودگذشتگیها، ملاک این محبتها، مسلماً خداست؛ خدایی که باعث میشود هر آنچه از طرف مقابل به تو میرسد را زیبا ببینی و عاشقانه درک کنی. همسر استاد مطهری در اینباره خاطرهای از بانو قمرالسادات نقل میکند که به خوبی این عشق ناب را به تصویر میکشد: «روزی مهمان خانم بودم. لباسهایشان خیلی مندرس و کهنه شده بود و ایشان نیاز داشت که لباسی برای خودش بدوزد. زمانی که علامه بیرون میرفت به ایشان گفت از درس که بر میگردید در راه برای من پارچه بخرید. علامه برای ایشان سه متر پارچه خرید. پارچه را که دیدم به نظرم پارچه خوبی نیامد و اساساً برای لباس مناسب نبود. به خانم گفتم که به نظر من این پارچه مناسب پیراهن نیست و حتماً خود خانم هم فهمیدند که این پارچه، برای لباس مناسب نیست. همسر علامه با لبخند و با تأکید خاصی به من گفت: این را حاج آقا خریدهاند و آنچه را که حاج آقا بخرند حتماً خوب است. چرا به درد پیراهن نمیخورد؟! و همان روز لباس سادهای از آن پارچه دوختند و تن کردند.»
گریه من برای صفا، کدبانوگری و محبتهای خانم است
این رفتار و این مهر و محبت، در کانونی که گرمای خود را از تعالیم اسلامی گرفته است، با برودت یک بیماری به سردی نمینشیند و تازه خود را بهتر نشان میدهد. در زمان بیماری قمرالسادات، وقتی حالش رو به وخامت گذاشته بود، علامه که زندگی را بر پایه درس و نوشتن بنا ساخته بود، بیست و چند رو کلاسهای درسشان را تعطیل کرده و برای پرستاری از همسر بر بالین او نشستند؛ بالینی که برخواستنی را به دنبال نداشت و به روزهای تنهایی علامه منتهی شد.
صفای خانه علامه که رفت، بیتابیهای او هم شروع شد؛ گریه میکرد به پهنای صورت و در جواب دعوت دیگران به صبوری میگفت: «مرگ حق است؛ همه باید بمیریم؛ من برای مرگ همسرم گریه نمیکنم. گریه من برای صفا، کدبانوگری و محبتهای خانم است؛ ما زندگی پر فراز و نشیبی داشتهایم. در نجف اشرف با سختیهایی مواجه میشدیم که من از حوایج زندگی و چگونگی اداره آن بیاطلاع بودم. در طول مدت زندگی ما هیچگاه نشد که خانم کاری بکند که من حداقل در دل بگویم کاش این کار را نمیکرد.»
بنده خدا باید حقشناس باشد؛ اگر آدمی نتواند حق مردم را ادا کند، حق خدا را نیز نمیتواند ادا کند
این مهربانیها، این وابستگیها، این همدلیها، یک روزه ایجاد نشده بود که یکشبه هم تمام شود. مرگ قمرالسادات، مرگ روح علامه بود، تاجاییکه چندین سال بعد از فوت او هر روز سر قبر او میرفت و زمانی که دیگر نه توانش را داشت و نه مشغلههای درسی و کاری زمانی برایش باقی گذاشته بود، باز هم خود را مقید می دانست که دو روز در هفته، دوشنبه و پنجشنبه، بر سر مزار همسر حاضر شود و همواره میگفت: «بنده خدا باید حقشناس باشد؛ اگر آدمی نتواند حق مردم را ادا کند، حق خدا را نیز نمیتواند ادا کند.»
همسر استاد مطهری هم نقل میکند: «تا چند سال، هر وقت به منزل ایشان میرفتم، به خاطر دوستی که من با خانم داشتم، من را که میدیدند یاد همسرشان میافتادند و با صدای بلند گریه میکردند.» و «گاهی هم که به منزل ما میآمدند و چای میخوردند میگفتند: هیچچیز مزه چای زعفرانی خانم را نمیدهد.»
این محبت مستمر علامه به همسر باعث شده بود تا به یکی از شاگردانشان پولی دهند تا به دست کسی برساند و او شبهای جمعه به نیابت از قمرالسادات، حرم حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها را زیارت کند.
زیبایی نگاه علامه را در پاسخی که برای نامه تسلیت یکی از شاگردانش نوشت، میتوان دید: «با رفتن او برای همیشه خط بطلان بر زندگانی خوش و آرامی که داشتیم کشیده شد.»
منابع
1. http://www.motahari.ir/fa/content/1309
2. نکته هایی از زندگی خانوادگی علامه طباطبایی، غلامرضا گلی زواره، مجله پیام زن، شماره 56.
3. نجمه سادات طباطبایی، دختر علامه، گفت و گو با مجلات بشارت.
4. http://www.hodna.ir/index.php/2014-04-25-07-40-28/118-2014-04-24-20-52-30
منتشر شده در مهرخانه
صفحات: 1· 2