سفرنامه عاشقی.سکانس پنجم.قدم زنان درمدینه
پیش نوشت:
یاعلی!رفتم بقیع اما چه سود؟…هرچه گشتم فاطمه آنجا نبود…
بوی غربت در تک تک سلول هایت نفوذ میکند
فقط چند دقیقه زمان احتیاج داری تا ببینی حتی دیگر نای اشک ریختن هم نداری،چه رسد به اینکه ثانیه های دیگری را پشت این میله های نفرین شده بایستی
دوست داری فقط چندلحظه سرت را برسنگ های کنار قبرستان بکوبی تا آرامش از دست رفته ات را باز یابی
اما در نهان به خود افتخار میکنی ،که چنین رهبران صبوری را برای راه پرپیچ وخم زندگی ات انتخاب کرده ای وافتخار میکنی که تو خود را پیروشان میدانی هرچند شاید فقط در کلام این گونه بوده باشد…
بازمی گردی و در مدینه قدم میزنی …
گوش هایت آنقدر لبریز گناه شده که صدای آه وناله فاطمه (س) که در کوچه های بنی هاشم می پیچدرا نمی شنود
شاید هم علی (ع) دست مهربانی اش را روی دل سیاهت کشیده تا مبادا صدای زهرایش را وقتی که پهلویش بین در و دیوار ماند بشنوی چون می دانسته طاقت درک حتی یک ثانیه ازآن ثانیه ها را نداری
آنقدر برای درک آن بانوی بانوان عالم کوچکی که حتی نباید بدانی پیکر اسوه زنان عالم زهرای اطهر(س)کجا آرام گرفته
یا علی رفتم بقیع اما چه سود
هرچه گشتم فاطمه انجا نبود
یا علی قبر پرستویت کجاست
قبرآن گل خوش بویت کجاست
هرچند شاید اگر میدانستی پریشانی خاطرت چندبرابر میشد…بودی ومی دیدی مثل ائمه بقیع چه رفتاری با آن مزارپاک میکنند
شاید خواست پیامبر بود که هتک حرمت به مزار تندیس پاکی را نبینی…
ز.هدایتی