ساکتم ...
بسم الله الرحمن الرحیم
- امروز بیست و هفتم آبان ….. و سال پیش در چنین شبی ما در مرز ِعراق، در حسینیه ای جمع شده بودیم تا فردایش راهی ِ کرب ُ بلا شویم … و حرف ِ من از سفر نیست ، که این کربُ بلا ، چیزی فراتر از لمس ِ ضریح بود …
- دارم کم کم خودم را عادت میدهم به ننوشتن … ننوشتن ِ آنچه را که نباید نوشت ! از اینکه مُدام حواسم پرت میشود و فراموش میکنم باید ها ونباید هایم را ، بیحساب حرص میخورم ! ترک ِ عادت ، مریضی می آورد … اما… زودتر از این حرفا باید عملی شود با همه ی سختی هایش !
- به خودم قول داده ام مُحرَّمم را وقف ِ خلق ِ احساسات َم در قفسِ واژه های تکراری نکنم که در آنصورت هم محرمم و هم احساسات ِ هیچم ، اسراف می شود … در بند ِ آفرینش یک مرثیه ی جانسوز هم نیستم …
اما
فقط
فقط
خواستم اعتراف کنم
ارباب ِ دل ِ من ، دارو ندار ِ دل ِ من ….آرام جانم ، حسین ِ من…. سفینه نجاتاست !
فقط
فقط
خواستم اعتراف کنم
از همین اولین شب های محرم و اولین روضه ها ، فهمیدم .. حتی تاب ِ شنیدن اسمش را هم ندارم و این حرفم نه یک پُز ِ عالیست نه یک مُشت حرف ویژه ی ایام سوگواری !
فقط حکایت ِ یک احساس ِ دردناک است که زیر روضه ها ،اسم ارباب و سرزمین کربلا نه از روی عشق ِ ناب بَل از شرم بیحد و خجالت لِه می شود !
-از این همه بد بودنت ، حرصت میگیرد … از این همه بیخود بودنت به عنوان ِ منتظر منتقم ِ خون ِ اربابت … از این همه ادعای ِ تو خالی ….از این همه سر و صدا … از ریز به ریز اعمالت که گیر دارد ، شاکی میشوی .. … آخ….
و البته این اعترافنامه گستاخی ام هم ، نه برای به تصویر کشیدن ِ یک بنده ی پشیمان و معترف است ، که اگر ندامت ِ حقیقی و عاشقانه ای در کار بود ، جایش در سجده ، مخاطبش خدا بود ! له له میزنم برای آن دَم … برای لحظه استغفار ………………… دعا کنیم برای هم !
- اینکه مُدام اسمش را ببرند و تو هم مدام دلت پَر بکشد …پَر بکشد روبروی ورودی حرم ِ اباعبدالله الحسین علیه السلام ،. پَر…پَر…پَر ………….اما آخرش خودت را روی همان فرش های سبزرنگ ِ - نماز خانه ی دانشکده انسانی - ببینی و جماعتی که هوای ِ بین الحرمین هواییشان کرده … ، بیشتر از همیشه بی تاب ِ بی تابت می کند …
و چقدر خوب است که بعد از مراسم ، در نمایشگاه عاشورایی دانشگاهت ، یک کتاب ِ بزرگ ، پُر از عکس های کربُ بلا را پیدا میکنی و بی مقدمه چشم هایت را می سپاری به صفحاتش و داخل ِ کتاب ؛ هروله میکنی…
و آن وقت است که باز یک آرزوی کودکانه بر تو جاری میشود که کاش آن آلبوم از آنِ تو بود ؛ تا تمام ِ امشب را باز خیره میشدی به دلرباترین صحنه های زندگی َت …
- از کودکانه هایت خنده ات میگیرد ، اطرافت را نگاه میکنی …
کتاب ِ عکس را می بندی ،
کیف ِ دستی َت را برمیداری
و میروی به سمت ِ کلاس ِ انقلابت !
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
+ یه پیشنهاد : نذر … نذر ….. شاید بهتره برای متفاوت شدن و پربرکت شدن محرم امسالمون علاوه بر اون عهدها و نذرهای همیشگمون با ارباب ِ جان و دلمون ، حداقل روزی نیم ساعت نذر کتاب خونی برای ارباب کنیم ! من که معلوماتم قد نمیده … اما به گمانم اینم نذر ِ خوبی باشه ! ….حداقل برای بیشتر شدن معرفتمون ان شالله …
مثلا خوندن روزی نیم ساعت مقتل لُهوف ..یا … فتح خون (شهید آوینی)… یا خون خدا (جواد محدثی ) … یا آفتاب در حجاب یا سقای آب و ادب (سید مهدی شجاعی )… یا مجموعه کتابای قصه های کربلا (مهدی قزلی )..یا زیبایی های کربلا ( محمد محمدیان) یا نامیرا ( صادق کرمیار )……. یا اصلا هرچی شما بگید ! ( دوست داشتید معرفی کنید ماهم بخونیم خب ! )
بقلم ریحانه بانو