زنبور بی عسل
زن کارمندی هستم که با کار کردن زنها به شدت مخالفم. اگر احساس وظیفه نبود ریاست خانه را بااستخدام خارج از خانه تحت هیچ شرایطی عوض نمی کردم. امسال مرخصی بدون حقوق می گیرم تا لبخند صبحگاهی فاطمه به گریه بد خوابی تبدیل نشود.تا چشمان خواب آلود صبحگاهیش با آب ریخته شده از دستانم تر شود نه اشک بی امان جدایی از من.محمد وقتی خبر مرخصی را می شنود برایم نامه می نویسد:
سلام مامان. من خیلی خوشحالم که مرخصی گرفتی. چون قفل در خیلی سفت است و موقع باز کردنش دست من خیلی درد می گیرد.حالا دیگر مجبور نیستم صبر کنم تا برنج دم بکشد. مامان باز برایم کباب تابه ای و قورمه سبزی درست کن. مامان من خیلی خوشحالم خداحافظ
پسرت محمد
دانش آموزی داشتم که از میدانی که هر صبح مادرش او را در ان جا پیاده می کرد تا سوار سرویسش شود متنفر بود.می ترسم از روزی که محمد از تمام کلید ها و قفل ها متنفر شود. می ترسم!
بقلم میس طلبه