نگاه به نامحرمان تیری است مسموم از تیرهای شیطان.هرکس از ترس خداوند چشم خود را از نگاه حرام باز دارد، خداوند ایمانی به او اعطا فرماید که شیرینی آن را در قلبش حس کند…رسول خدا صلی الله علیه و آله
روایت اول…
آروم توی هوای گرم قدم بر میداشت انقدر آروم که صدای نفس های شیطون را می شد به وضح شنید…کمان را برداشت تیر اول را رها کرد نزدیک و نزدیکتر شد انقدر که به پاشنه ی بلند کفش قرمزش برخورد کرد انگار پشت پا خورد باشه یه لحظه کفش از پاش درآمد و کف پای بدون جورابش روی آسفالت داغ کوچه کشیده شد و همون وقت بود که حس کرد یه ده سانتی به زمین نزدیکتر شده!نشست تا کفش را دوباره به پا کنه، ناگهان دستش را به زمین خورد و با یه حرکت ناگهانی چنان با سرعت از حرارت آسفالت داغ خودش را جدا کرد که متوجه تیر دوم نشد…با خودش گفت به من چه انقدر هوا گرمه!! اصلا چرا هر چی سختیه باید برای من باشه! مگه فرق من با اون ادم نما چیه که نمی تونه جلوی چشم های ناپاکش رو بگیره… اینبار تیر دوم هم خورده بود به هدف بدون هیچ دردی…
تیر آخر را برداشت خیلی محکمتر از قبل زه را کشید هدف را نشانه گرفت… لحظه آخر بود که شیطون دید دستی روی شونه اش سنگینی میکنه آروم برگشت ببینه کیه… دخترک کمان را از دستش گرفت و با قدرت تمام به سمت خودش نشانه رفت…
وقتی دست های لطیفش رو با اون ناخن های بلند و کشیده گذاشت توی دستهای پسرک… دیگه آخر خط بود تیر خلاص از چله ی کمان رها شد و شیطان لبخندی زد و ناگهان دمای هوا هزار درجه گرمتر شد…