رسید ماه تو ...
بالاخره محرم آمد ! میان ماه های قمری تنها سه ماه است که اهل آن ماه ها برایش روز شماری میکنند … ذیحجه است که اهل عرفات برای آمدنش لحظه شماری می کنند … رمضان است که علویون برای آمدنش بی قرارند و محرم است که تمام کائنات٬ سینه زنان و فرشتگان برای آمدنش بی تابند … و من معتقدم هر چه که به آدم قرار است از بهره و فیض بدهند در همین سه ماه است !
تا بحال برایم پیش نیامده بود که در اوج بیداری و قدم زدن هرچند لحظه یکبار از خودم نیشگونی بگیرم تا مطمئن شوم خواب نیستم ! غروب با بچه های گروه قرار گذاشتیم که کار و گزارش نویسی را تعطیل کنیم و با هم به حرم امام حسین برویم .. یکی از بچه ها نوحه ی زیبایی در موبایلش داشت که صدایش را بلند کرد و همه راهی شدیم ..و با هر قدم یک نیشگون از خودم می گرفتم تا مطمئن شوم این منم که این روزها را در کربلا می گذرانم .. و دیدن این بهشت رویا نیست…
مسیر ورودی مان را دور زدیم از کنار تل زینبیه رد شدیم تا از باب قبله وارد حرم شویم .. جمعیت زیادی در اطراف تل زینبیه و باب قبله و بین الحرمین موج می زد .. آدم از باب قبله که وارد حرم امام حسین می شود انگار یک راست به آغوش حضرت می افتد .. اصلا یک حال دیگری دارد که سایر درب های ورودی ندارند .. بالای درب ورودی واقع در ایوان طلا حدیث معروفی کاشیکاری شده که پیامبر فرموده اند : حسین منی و انا من حسینی !
همه ساکت رو به حرم نشسته بودیم هیچ کس نمی توانست سکوت را بشکند تا بلکه بغض هایمان شکسته شود …
یاد عبارتی افتادم٬به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود ٬ آرام گفتم : یک جمله ی نابی هست که بدجور با دلم بازی میکند و این روزها هر وقت یادش می افتم تمام وجودم اشک می شود :
من اراد الله به خیرا قذف فی قلبه حب الحسین و زیارته !
با اینکه خیلی آرام با دوستم حرف میزدم ولی انگار همه ی بچه ها این جمله را شنیدند و جرقه ای خورد در انبار بغضشان و صدای گریه ی همه مان بلند شد …
من اراد الله به خیرا قذف فی قلبه حب الحسین و زیارته …
و نه اینکه زیارت حسین بُعد مکانی داشته باشد ! بلکه فطرس ملک از همه جا سلامهای عاشقان را به حضرت می رساند .. شاید سلامی که شما از راه دور می دهید زود تر از من که اینجا هستم به حضرت برسد .. بُعد منزل نبود در سفر روحانی .
خیلی اتفاقی داشتم از کنار حرم حضرت عباس رد می شدم که چهره ی یکی از خادمان حرم به نظرم آشنا آمد … هر چه فکر کردم یادم نیامد کجا دیدمشان اما مطمئن بودم که می شناسمشان . رفتم جلو و سلام کردم و گفتم شما برای من خیلی آشنا هستید ولی یادم نمی آید کجا دیدمتان !
گفت : کتاب کرامات حضرت عباس رو خوندید ؟ گفتم بله ! گفت عکس من در آن کتاب است ! آن کتاب نوشته ی پدرم است . و مرا دعوت کرد به قسمتی از حرم رفتیم و نشستیم و با اینکه به سختی فارسی صحبت میکرد ولی من متوجه حرف هایش می شدم . حاج مرتضی کشوان بود پسر مرحوم کشوان و ۴۰۰ سال است که اجدادش نسل به نسل خادم حضرت عباس بوده اند وحالا افتخار این خدمت به او و پسرانش رسیده . خاطرات جالبی برایم گفت از حرم و کرامات حضرت عباس . (کشوان به معنای همان کفشدار یا کفشداری در زبان فارسی است) و این یعنی اجداد حاج مرتضی کشوان ۴۰۰ سال است خاک حرم حضرت عباس را خورده اند و چه سعادتی دارند بعضی افراد !
یک ساعتی با ایشان صحبت می کردم و قرار شد در روزهای آتی مرا به قسمت هایی از حرم ببرد و آدرس هیئتشان را هم به من داد و گفت هر سال محرم ها فقط به عشق امام حسین و حضرت عباس روزانه ۶۰- ۷۰ دیگ بزرگ غذا می پزد و بین زائران امام حسین پخش میکند ..
روز عجیبی بود امروز …
وهر لحظه که می گذرد عجیب تر می شود .. نمیدانم چرا حس میکنم محرم امسال یک جور دیگر است .. ونباید این ده روز را از دست داد .. این ده روز خیلی راحت می شود به امام حسین پناهنده شد . اصلا همه ی روزهای سپری شده و نشده یک طرف و این ده روز محرم یک طرف دیگر !
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست
دعا کنیم برای همدیگر
دعا می کنم برای همه تان
و ان شا الله خدا هم اجابت .
بقلم حمیده اسلامی