دیوانه ام...
از من می پرسید که چگونه دیوانه شدم؟
چنین روی داد :
یکروز - بسیار پیش از آنکه خدایان بسیار به دنیا بیایند - از خواب عمیقی بیدار شدم و دیدم که همه نقابهایم را دزدیده اند؛ همان هفت نقابی که خودم ساخته بودم و در هفت زندگی ام بر چهره می گذاشتم .
پس بی نقاب در کوچه های پر از مردم دویدم و فریاد زدم « دزد … دزد … دزدان نابکار …» مردان و زنان بر من خندیدند و پاره ای از آنها از ترس من به خانه هایشان پناه بردند.
هنگامی که به بازار رسیدم جوانی که بر سر بامی ایستاده بود فریاد برآورد : « این مرد دیوانه است! » من سر برداشتم که او را ببینم و خورشید نخستین بار چهره برهنه ام را بوسید.
نخستین بار خورشید چهره برهنه مرا بوسید و من از عشق خورشید مشتعل شدم و دیگر به نقاب هایم نیازی نداشتم و گویی در حال خلسه فریاد زدم: « رحمت … رحمت بر دزدانی که نقاب های مرا بردند. »
چنین بود که من دیوانه شدم
و از برکت دیوانگی هم به آزادی و هم به امنیت رسیده ام؛ آزادی تنهایی و امنیت از فهمیده شدن!
زیرا کسانی که مارا می فهمند چیزی را در وجود ما به اسارت می گیرند.
ولی مبادا که از این امنیت زیاد غره شوم حتی یک دزد هم در زندان از دزد دیگر در امان است .
اقتباس از کتاب پیامبر و دیوانه
جبران خلیل جبران
شهید نوشت:
… اما حقيقت اين است كه كسب توفيق در جشنوارههاي خارج از كشور ارزشي را اثبات نميكند آنها به تكنيك محض جايزه نميدهند و راهشان نيز با ما متفاوت است…. تكنيك و محتوا را نيز نميتوان از يكديگر تفكيك كرد و چون اينچنين است، پر روشن است كه آنها كدامين فيلمها را خواهند پذيرفت.
شهید سید مرتضی آوینی
پ.ن: … !!