تیشرتهایی که بیصدا آب میروند
درس جدیدمان دربارهٔ شیوهٔ نگارش نامههای رسمی و اداری بود در زبان انگلیسی. برای تمرین موظف شدیم نامهای بنویسیم در انتقاد و یا شکایت از محصولی که به تازگی خریداری کردهایم و متوجه وجود عیبی در آن شدهایم. خود معلم مثال تیشرتی را زد که مثلا بعد از اولین شستوشو آب رفته و سایز کم کرده است. این را که گفت، بچهها اول یکییکی و با تردید، و بعد همگی با هم زدند زیر خنده. شکایتنامه برای یک تیشرت؟!
این موضوعی بود که چند ماه اخیر زیاد بهش فکر میکردم؛ شکواییه، رسیدگی به شکایات و نظارت بر عملکردها. چیزی که به نظرم درصد بالایی از بیقانونیها و هرج و مرجهای بازار را تحتالشعاع قرار میدهد.
حتما برای شما هم پیشآمده که یک محصول واحد، با جنس واحدی را ببینید که در دو فروشگاه نزدیک به هم -و حتی گاهی چسبیده به هم- با دو قیمت متفاوت و گاهی بسیار متفاوت به فروش برسد. و حتما از خودتان سؤال کردهاید چطور چنین چیزی ممکن است. شاید به این فکر کرده باشید که اجناس زیادی در بازار هست که هیچ مرجعی برای قیمتگذاری ندارد. و یا بازار فاقد هر گونه نظارت مراجع ذیصلاح است؛ تازه اگر مرجع ذیصلاحی برای چنین موضوعی وجود داشته باشد!
یا به وضوح شاهد کمفروشی و کلاهبرداری در خرید و فروشِ حتی اجناس مصرفیِ بسیار ساده بودهاید؛ مقداری خیار مجلسی خریداری میکنید و بعد از رسیدن به منزل و باز کردن کیسه متوجه خیارهای بادمجانسایزی میشوید که ته کیسه را پر کردهاند.
یا دیدهاید که بسیاری از محصولات، خصوصاً محصولات صنعتی و الکتریکی، هر چه از زمان صدور اولین محصولات سازندهاش میگذرد به بیکیفیتی بیشتری میگراید. به خاطر همین است که زیاد میشنویم «فلان جنس، قدیمیهاش اصله».
به این فکر میکنم که چطور چنین چیزهایی به این وفور دارد اتفاق میافتد و کک هیچکس چنان که باید، نمیگزد. به این که آیا درآمد حاصل از این نوع معاملات از نظر شرعی حلال است یا نه، هیچ کاری ندارم؛ بیشتر به این فکر میکنم که چطور ممکن است در میان مردم یک کشور، چنین پدیدههایی شیوع پیدا کند و نه مردم صدای اعتراضشان را بلند کنند و نه هیچ نظارت جدی و بگیر و ببند و پلمپی اتفاق بیفتد. منظورم از بلند شدن صدای اعتراض مردم، غُرهای غیررسمی و بیحاصل که توی صف نان و اتاقک تاکسی یا اتوبوسها میزنیم نیست؛ منظورم یک جور درخواست جدی، رسمی، پیگیرانه و در سطح وسیعتری از جامعه است که کمی جدیت یا وخامت اوضاع را نشان دهد.
به نظرم این موضوع دو سر دارد: یک: عدم نظارت مسئولین مربوطه بر بازار و فعالیتهای اقتصادی و خدماتی؛ دو: عدم اطلاع کافی مردم از حقوقشان.
این دو تا البته بیارتباط به همدیگر نیستند. علت اول که روشن است. واقعا نظارت بر فعالیتهای اقتصادی و خدماتی بسیار کم است که اگر اینطور نبود، نباید شاهد قیمتهای جورواجورِ یک محصول واحد، یا بیکیفیتی محصولات، یا تناقض داشتن بعضی از محصولات با مسلمات مذهبی و فرهنگیمان باشیم. متأسفانه این عدم نظارت فقط محدود به حیطهٔ اقتصادی و خدماتی نیست؛ به طور کلی فعالیتهای کشور ما فاقد نظارت بر اجرا است که شاید بعدتر دربارهاش بنویسم.
از سوی دیگر ما هم -شاید به دلیل کماطلاعی- نظارت و رسیدگی را از مسئولان طلب نمیکنیم. کمآگاهی از این که این حق من است که در قبال پولی که میدهم جنس خوبی بگیرم یا وقتی پولی میدهم حق من است که جنسی مطابق با مشخصههایی که سازندهاش ادعا کرده تحویل بگیرم. این حق من است که خدمات خوب دریافت کنم و البته این خدمات را با برخورد انسانی کارمندان دریافت کنم و نه نگاههای بیحوصلهٔ از بالا به پایین و تحقیرآمیز. اگر همهٔ ما از این حقوق ساده خبر داشته باشیم و راههای انتقال نقد و شکایاتمان را به مسئولین مربوطه بلد باشیم، خودبهخود با بالا بردن حجم شکایات، مسئولین را مجبور به رسیدگی و پیگیری جدیتر خواهیم کرد. اگر الان اغلب ما به عنوان خریدار و درخواست کنندهٔ خدمات، در موضعی پایینتر از فروشنده و ارائه دهندهٔ خدمات خود را تصور میکنیم و یا اینگونه به ما نگاه میشود، ناشی از ناآگاهی ما نسبت به حقوقمان است. کافی است به خوبی بدانیم که ما از فروشنده طلب داریم، طلب یک جنس خوب؛ و از ارائه دهندهٔ خدمات نیز، طالب خدمات خوب هستیم.
این پروسهٔ نظارت و شکایت و رسیدگی و اقدام، نیاز به یک استارت دارد؛ وگرنه شروع که بشود، با دیدن نتیجهاش، به نظر من، دیگر متوقف نخواهد شد و آنوقت است که بازار از حالت «هر کی به هر کی» و «کی به کیه» درآمده، روال معقول و منطقی خودش را پیدا میکند.
سر و سامان گرفتن این پروسه غیر از شکل دادن به بازار و قانونمند کردنش، و پایین کشیدن نرخ کمفروشی و هر نوع کلاهبرداری در بازار، برکات مهمتری دارد؛ جدی شدن نقش فعال مردم در اداره کشور. این که یک شهروند بداند که مرغفروشیِ گرانفروش سر کوچه، به خاطر تماس او با ۱۲۴، پلمپ شده و کارش به قانون و جریمه و تعهد کشیده است؛ به او احساس شخصیت میدهد، حس سهیم بودن و نقش فعال داشتن در جامعه را القاء میکند که نتیجهاش علاوه بر بالا رفتن رضایت نسبی از نظام حاکمه، تقویت تکرار نظارتگری و پیگیری شکایات در او و همینطور بالا رفتن میزان اهمیت امور جامعه و تمایلش به شرکت فعالتر در جامعه خواهد بود.
کشوری که به جای نظام سربازخانهای، با نظام شهروندی و همسایگی اداره شود، قطعا جای قشنگتری برای زندگی خواهد بود و شکواییه نوشتن برای آبرفتن یک تیشرت، دیگر در آن مضحک به نظر نخواهد رسید.
ک.خسروی