“یک مثل عربی هست که می گوید:ضعیت فی صیف لبنی!یعنی شیر را درتابستان ضایع کردی!گاهی که سخنرانی یا شعاری را ازبعض مسئولان ایرانی می شنوم این مثل به ذهنم می رسد.با کلی تشریفات سخن ازآزادی و واعتراض به سیاست های فلان کشور را می کنیم،اما مرسی که دارد از رژیم بشاراسد انتفاد می کند ونظری ابراز می کند جلوی چشم هزاران نفر با بی شرمی تمام معنای دیگری را به بیننده منتقل می کنیم.جداازماهیت سخنانی ازاین دست ،نفس این تحریف آن چنان زشت است که حتی جادارد صداوسیمای هرچند دولتی ما بیانه ای ازباب عذر خواهی صادرکند.” سرباز گردان حبیب”
راستش ما خیلی پیشتر از اینها از تلویزیون ناامید بودیم. آنقدر که وقتی مامان دیروز باور نمیکرد که تلویزیون حرفها را تحریف کرده باشد و میگفت آخر چرا باید همچین کاری بکنند، برای من این قضیه سوالبرانگیز نبود. مثل آدمی که وقتی میشناسیاش، طرز راه رفتن و حرف زدن و خیلی از حرکاتش، حتی اگر عجیب، دیگر عجیب نیست؛ چون در قالب شخصیتش قابل تحلیل است. این ناامیدی، از همان خیلی وقت پیش تصوری که از تلویزیون ساخته این است: جعبهای برای سرگرمی که گهگاه برنامههای خوب هم دارد. که مجموعهای از آدمهایی که عمدتأ سطح تفکرشان از من و امثال من پایینتر است و عملا نمیتوانند آموزگار من باشند اداره اش میکنند. تلویزیون اگر آدم باشد، آدم ابلهی است. آدمی با تفکرات دینی عوامپسندانه و معلومات دینی صفر؛ آدمی سیاستزده و در سیاست تقلیدی و به شدت تند. از آن آدمهایی که هر چقدر هم بخواهی توجیهشان کنی که برادر من، خواهر من، فلان استدلال و باور و روشت غلط است، باز روی حرفهایی که به خورد مغزش دادهاند پافشاری میکند و کار خودش را انجام میدهد. آدمهای همهچیز خراب کن ِ دنیای سیاست و حکومت و دین.
این تفکر، از جهت واقعیت تلویزیون در زمان حاضر، شاید تفکر بدی نباشد. یعنی واقعبینانه است حداقل برای من. نه باعث میشود برنامههای خوبش را ندیده بگیرم نه باعث میشود وقتم را پایش تلف کنم نه انتظار اضافه ایجاد میکند. اما کمک کردن این تصور به من، تلخی ِ حقیقت آن را پنهان نمیکند. اینکه تلویزیون، پرمخاطبترین رسانهی ملی ست، و چه بخواهد و چه نخواهد، اثر میگذارد. هر چقدر هم بیننده باورش نداشته باشد، ناخودآگاه فرهنگ دینی و ملی و سیاسی و نفرت دینی و ملی و سیاسی میسازد. تازه اگر باورش نداشته باشد!
دیروز داشتم فکر میکردم اینکه تلویزیون در کشور ما باید دولتی باشد، قانونی بوده که احتمالا دقیقا با هدفی خلاف آنچه حالا در جریان است وضع شده. که مثلا تربیت و فرهنگ مردم دست نااهل نیفتد و این صحبتها. بعد مثلا از بعد سیاسی، خود ِ این تلویزیون دولتی میشود آتشبیار معرکهی سیاست. مایهی دست اول نفرت دستهای و کجفهمی دستهای دیگر. از بعد ِ دینی میشود رسانهای که هی باید سوتیهایش را حوزه و متخصصان دینی جمع و جور کنند. از بعد فرهنگی و آموزشی هم که اغلب کارشناسان باید بهش هشدار بدهند و از دستش بنالند (این یکی را حس میکنم مدتی است بهتر شده، اگر حسم درست باشد).
همهی اینها یعنی من ِ ناامید از تلویزیون و بینظر نسبت به داشتن و نداشتن آن هم، هنوز نباید از حقم برای داشتن رسانهی ملی و مدرسهی عوام و این آرمانها دست بکشم. آنقدر که روی اطراف و اطرافیانم تاثیر میگذارد.
پ.ن. تفکراتمان شوربا شده. پر از سفسطهایم. بیمنطقی دارد میکشدمان؛ دیندار و بیدین را. مقصر تلویزیون هم هست. مقصر ِ مقصر بودن تلویزیون، تفکراتِ ما هم هست.