تسلیت
سالروز رحلت جانگذاز پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی (ص) و شهادت جانسوز کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (ع) بر عموم مسلمانان جهان تسلیت باد.
سلام بر تو اي فرستاده خوبي ها، اي مهربانترين فرشته خاک. تو از ملکوت آسمان به زمين فرا خوانده شدي تا انسان را با معناي واقعي اش آشنا کني. تو، آفتاب روشن حقيقت بودي در شام تيره زندگي. از مشرق دلها برآمدي و اکنون، آسمان تب دار غروب جانگداز توست.
سياهپوش بيست و هشتمين روز صفر، شانه به شانه آسمان فشرده در ابر مدينه مىگريم. دستهايم فصل كوچت را چگونه تحرير كند، اى پيامآور زيباترين روزهاى جهان! ديوارهاى حرا، هنوز طنين نيايشهايت را جار مىزند. خشت خشت كعبه از تو مىگويد؛ از تو كه دسيسههاى كفار را به هيچ گرفتى و مصمم و پرشور، ايمانت را فرياد كردى. آفتاب تا ابد چشمان پيامبرىات را وامدار است. يا محمد صلىاللهعليهوآله ! پنجره در پنجره، باران سوگوارى توست كه هواى اين حوالى را مىآشوبد. اى خاتم مهربانى و عشق! اعجاز نگاهت را بر افقهاى پرستاره بسيار ديدهايم و ستاره به دامن، بازگشتهايم. نامت، بتهاى زمين را به خاك مىافكند. از تو كه مىگويم، بادهاى كافر، كلمات روشنت را مسلمان مىشوند. سلام بر تو كه گامهاى مهتابىات شبهاى جهل بشر را به جادههاى راستى كشاند! نام تو فراتر از همه زمانها ايستاده است. محفلهاى درخشان، صلوات مىفرستند و فضا را با رحمت خرم از نامت، عطرآگين مىكنند. درود بر تو، شعلههاى عشقى است كه از قلب ما برمىآيد. يا محمد صلىاللهعليهوآله ! براى انسان اين اندازه عمر، كم است كه از تو بگويد. … چگونه اين همه سال رنج پيامبرى را بر دوش كشيدى و «لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْرا»، ورد زبانت بود! چگونه اين همه دويدى با گامهايى كه لحظهاى نياسودند و جز مشقت، سرنوشتى نداشتند؟ از مكه به مدينه، از نيمهشبهاى تهجّد به معراج، از خندق به خيبر و اُحد و بدر… از حرا به شعب ابىطالب… چه فرسنگهاى جانفرسايى را پشت سر گذاشتى! «تو»، نور بودى؛ شعله شمعى در كوران تاريكى بىانتهاى تاريخ. «تو»، آب بودى؛ چشمهاى در ميان كهنگى و تحجر افكار. اين، «ما» بوديم كه شوريدگى نمىدانستيم. نياموخته بوديم كه با «تو»، مىشود تا يك قدمى خدا رفت. نياموخته بوديم كه «تو»، رسول مهربانى و عطوفتى و تو را و ما را، شكافى عميق از همديگر جدا مىكرد. مردى از دنيا مىرود كه دنيا، چشم انتظارش بود تا بيايد و دايره نبوت را در افق باز چشمهايش، به پايان برساند؛ مردى كه دنيا چشم انتظارش نشست تا نقطه بگذارد بر انتهاى سطر پيامبرى و نامه رسالت را مُهر بنگارد با نقش نگين خاتميت. مردى از دنيا مىرود كه آخرت را همچون پنجرهاى ديگر بر نگاههاى بشر گشود، تا بنگرند، تا بدانند كه ساحلنشينان دنيا را روزنهاى هست كه مىتواند به درياى آخرت برساندشان؛ مردى كه دنيا و آخرت را همچون دو چشم در كنار هم، همچون دو بال براى يك پرنده به تصوير كشيد؛ مردى كه دستهاى دنيا و آخرت را در دست هم گذاشت. مردى از دنيا مىرود كه انسانها را گره زد به وظيفه خويش؛ مردى كه زير بازوى عقل را گرفت تا برخيزد، مرهم بر زخمهاى معنويت نهاد تا جان بگيرد و ايمان را همچون شعلهاى همواره سوزان، در چراغدان جان و روان آدمى برافروخت تا از تيرگىها نهراسد و در تاريكىها نميرد. راهى كه به بشر نشان داد، بنبست ندارد … |
کم گریه کن که گریه امانت بریده است
گویا که وقت رفتن بابا رسیده است
حق داری از غمش به سرو سینه می زنی
چون مثل او کسی به دو عالم ندیده است
در روز آخرش چه شده این چنین نبی
جز اهل بیت تو زهمه دل بریده است
بر روی سینه اش حسنین ناله می زنند
اشکش بر ای هر دو زغم ها چکیده است
برگو که مرتضی چه شنیده کنار او
رنگش چنین زطرح مسائل پریده است
اینجا همه برای شما گریه می کنند
چون از سقیفه بوی جسارت وزیده است
این روزها به پشت در خانه ات مرو
گویا عدو که نقشه ی قتلت کشیده است
جان حسین و جان حسن جان مرتضی
کم گریه کن که گریه امانت بریده است