بگو آ آ آ
همشهری داستان را خط در میان میخرم. هم دوستش دارم هم ندارم . دوستش دارم چون نمی شود آدمی که ادبیات می خواند و عاااشق داستان است و اولین حوزه پژوهشی اش هم رمان و داستان است ، پرتیراژ ترین مجله روز درباره داستان را دوست نداشته باشد. دوستش ندام چون داستان هایش را نمی پسندم. با عکس هایش ارتباط برقرار نمی کنم و این کلاس عجیب خارجکی که سرتاپای مجله را فراگرفته هنوز نتواسته من را مجذوب کند. _ ممکن است بی کلاسی باشد ولی با همه احترام و محبتم به خانم مرشدزاده باید اعتراف کنم آن چندشماره ای را که آقای قزلی سردبیر بودند بیشتر دوست داشتم و هنوز تک تکشان را نگه داشته ام!-
همشهری داستان الان را بیشتر برای حواشی اش دوست دارم. اغلب بعد از “یادداشت سردبیر” می روم سراغ “خرده روایت های زن و شوهری” - یک همچین آدم خاله زنکی هستم من!!_ بعد بلافاصله صفحه ی ” یک شغل” را باز میکنم. بعدش هم یکی دوتا “درباره زندگی” می خوانم. “مسابقه یک خطی” و “داستان های دیدنی” هم که نیاز به گفتن ندارد.
اینها را که خواندم تقریبا آرام می شوم. بقیه مجله آنقدر جذاب نیست که اجازه ندهد زمین بگذارمش. بقیه مجله آنقدر جذاب نیست که دو روزه تمامش کنم و تا ماه بعد منتظر بمانم. همشهری داستان های من گاهی یکی دوماه کش می آید خواندنشان. برای همین است که می گویم دوستش ندارم.
تمام این اعتراف های غیرحرفه ای و دور از انتظار را هم کردم که بگویم “روایت یک شغل"ش را دوست دارم. که با روحیات آدم فضولی مثل من حسابی جور در می آید. هم اجازه سرک کشیدن های خصوصی در همه ی شغل ها و حرفه ها و فضاها را می دهد. هم قلم داستانی و خاطره گونه اش کم از خواندن داستانی دلپذیر نیست.
"بگو آ آ آ ” مجموعه ی روایت شغل هایی است که در شماره های مختلف مجله چاپ شده. هم شیرین است، هم حال آدم را خوب می کند . کلی هم به اطلاعات عمومی ات اضافه می شود.
از آن کتاب هایی است که هدیه دادنش ردخور ندارد. دوباره خواندنش هم خسته ات نمی کند. طراحی جلدش هم که معرکه است.
(البته من هنوز مانده ام همه این آدم های مختلفی که خاطراتشان را از گوشه و کنار کشور فرستاده اند همین قدر خوب و روان و یک دست و شبیه به هم نوشته اند یا یک دست قوی داستان نویس خاطره ها را بازنویسی کرده. در خود کتاب که اشاره نشده. )