به یادآن روزها 1
۱- انقلاب مردمی یعنی این!
می گفت: جمعیت زیادی اعم از زن و مرد به صورت یکپارچه علیه شاه شعار می دادیم و به پیش می رفتیم. ناگهان ماموران شاهنشاهی شروع به تیراندازی به سمت مردم بی پناه نمودند .جمعی با بدن های خونین بر زمین افتاده و برخی دیگر عقب نشینی کردند.
ماموران لاینقطع تیراندازی کرده به پیش می آمدند . متفرق شده در کوچه و محله های اطراف دنبال پناهگاهی بودیم تا در فرصتی دوباره به صورت جمعی تظاهرات را شروع نماییم.
در این هنگام پیرزنی را با یک کاسه در دستش کنار خیابان دیدم. کاسه پر بود از سکه های یک قِرانی! تصور کردم در حال گدایی است آن هم در این هاگیرواگیر! باعجله نزدیکش رفته و با عتاب گفتم مادر جان! الان چه وقت گدایی است؟! مگر نمیبینی به پیر و جوان رحم نمی کنند!
پیر زن گفت: مادر جان! گدا نیستم.این سکه ها را آماده کرده ام تا به شماهایی که از مهلکه جان سالم به دربرده اید بدهم تا در اولین فرصت با خانواده هایتان تماس بگیرید و خبر سلامتیتان را داده، آن ها را از نگرانی دربیاورید.این حداقل کاری است که من پیرزن برای انقلابم می توانم انجام دهم.
۲- مثل خیلی از سربازان دیگر!
می گفت: وقتی حضرت امام خمینی رحمت الله علیه دستور داد سربازها از پادگان ها فرار کنند تا در جنایت های رژیم شاه شریک نباشند، من هم از پادگانمان در تهران فرار کردم. مثل خیلی از سربازان دیگر.
بعد از فرار از پادگان جایی برای ماندن نداشتیم.خانواده ام در تبریز بودند و من در تهران. آن هم با جیب خالی! مثل خیلی از سربازان دیگر! سرهای تراشیده مان گواه سربازیمان بود.
جمعی از بازاریان انقلابی تهران وقتی متوجه وضعیت و جیب خالی ما شدند، دست به دامن کسبه و بازاریان شدند و در کمتر از ساعتی یک کیسه پر از پول جمع شد! سپس ما سربازان را یکی یکی با مبلغی پول که کفاف مقصد و یکی دو وعده غذایمان را بدهد بدرقه شهرهایمان نمودند!
-
شادی روح امام بزرگوار و شهدای عزیز فاتحه ای قرائت کنیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله …
بقلم بانو رامیان