به هر نشان که تو دانی به آن نشانه بخوان
اول هر سال، اولین تقویمی که دستم بیاید، تند و تند ورق میزنم تا برسم به روز عاشورا. در میان هیجان عبور برگههای تقویم از لای انگشتانم آرزو میکنم که کاش عاشورای امسال، جمعه باشد. شاید نشانهای باشد از جمعه موعود …
آقا جان! نوشتهاند که روز عاشورا خروج میکنی و من برای خودم با حساب و کتاب شنیدهها و باورهایم فکر کردهام میشود از لابهلای تقویمهای بشری، جمعه آمدنت را فهمید! گیرم آن زمان که قرار است تو بیایی، سال و ماه و روز و تقویمش زمینی نباشد و آنچنان زمین و زمان محو باشند در نور که اصلن حساب و کتاب از سر هر اهل علمی بپرد. تو بگذار دلم خوش باشد به آن جستجوهای بهاری لابه لای خط قرمز تعطیلی جمعهها. به وعدهای که میدهم به دلم. بگذار دلم خوش باشد به چند ثانیهای که چشمانم فقط به جستجوی ردی از آمدنت میچرخند …
*
آقا جان! حال روزگارمان عجیب بد است. هیچ امیدی به بهبودش نیست انگار. فقط “معجزه” تجویز کردهاند و بس!
نوشتهاند تو با عصای موسی میآیی و انگشتری سلیمان. پس قرار است معجزه کنی آقا، مگر نه؟ قرار است حال روزگارمان خوب بشود. قرار است انقلابی حسینی راه بیفتد و عدالت علوی حاکم بشود و علم جعفری بشود سرخط علوم. چه دنیایی میشود عالم خاکمان!
اما آقا جان! این جسم خاکی یاری میکند برای درک آن دنیایی که تو معجزهگرش هستی؟
*
نوشتهاند روزی که بیایی، پیامبر(ص) دوباره در میان ظلمت قیام کرده باشد انگار؛ پرچم پیامبر در دست، زره پیامبر به تن، عمامه پیامبر بر سر و شمشیر پیامبر در دست …
جلال و جبروتت چه دیدنی است مولا جان! چشمانم به فدای قد و قامت رشیدت آقا! کاش آن روز ما هم باشیم و البته بینا کاش!
*
شمردهاند بارها. همان 313 نفرند، به شمار یاران پیامبر(ص) در جنگ بدر. همانهایی که میگویند حاکمان زمانند و وارثان زمین.
راستی آقا جان! میشود که ما هم باشیم و خدمت کنیم؟ لااقل خدمت این حاکمان را؟ گاهگاهی در رهگذارشان زانو بزنیم تا در عبورشان، ذرهای از عطر تو را به ما هم برسانند؟
*
مولای مهربانم! مدتهاست که لبخند با لبهایمان قهر کرده. دلتنگیم، دلتنگ. به خدا طاقتی نمانده. دل ما دیگر شادی را نمیفهمد. ما نفس میکشیم اما مردهایم.
میگویند هنگامی که بیایی، زمان چنان از شادی سرشار میشود که مردگان هم در عالم ارواح، شادی میکنند و از خرمی به وجد میآیند.
الغرض آقا جان! مسیحای زمان! بیا و شادی را در کالبد یخزده ما جاری کن. بیا و زندگی دوباره ببخش به ارواح مردهمان. بیا …
پی نوشت: وقتی تو نیستی، نه هست های ما آنچنانند که باید و نه بایدها …
بقلم میم . یکتا