برگه های پرونده (1)
روزی ابابصیر به همراه امام محمد باقر علیه السلام وارد مسجد شد. جمعیت بسیاری در رفت و آمد بود. امام به ابابصیر فرمودند: از مردم بپرس آیا مرا را می بینند؟ ابابصیر به سراغ مردم رفت و از هر كس كه پرسید امام را دیدی پاسخ منفی شنید. با اینكه آن حضرت در كنارش ایستاده بودند. در همین میان ابوهارون مکفوف که مردی نابینا بود سر رسید. حضرت فرمودند: از او بپرس. ابابصیر جلو رفت و پرسید: امام محمد باقر را ندیدی؟ گفت: چرا. ایشان همین جا ایستادهاند. متعجبانه گفت: از كجا فهمیدی؟ ابوهارون پاسخ داد: چگونه ندانم در صورتی كه آن جناب نوری است درخشان و آفتابی تابان.
*****
برای دیدنشان بیشتر از آن که چشمِ سر لازم باشد چشمِ دل واجب است و افسوس که سالهاست به دست خود چشم دلمان را کور کردهایم. امام لحظه لحظهی زندگی در کنار ماست. در میان سختیهایمان، در لحظه های شادی مان، با هر نفس کشیدنمان…
و ما چقدر غافلیم…
اما دیگر بس است. باید او را در میان لحظهها پیدا کرد. باید دل را شست و البته از همین ابتدای کار از خودش مدد گرفت و باور کنیم این کار شدنی است.
مواد لازم:
یک دفتر و یک مداد…
از امروز شروع کنیم هر نعمتی را که در طول روز به ما میرسد در دفتر ثبت و شماره گذاری کنیم. اعتقاد ما این است که «بیمنه رزق الوری». همه چیز به واسطهی او به ما میرسد. کار سختی نیست و حتما چیز مهمی نباید برای نوشتن وجود داشته باشد. فقط باید چشم را باز کرد و درست دید. در طول یک هفته خواهیم دید چقدر امام به ما نزدیک است و ما چه مقدار از او دور! و اگر روزی رسید که به خیال باطل افتادیم که او رهایمان کرده و به یادمان نیست تورق این دفتر و مرور این همه احسان، ما را به بودنش دلگرم میکند.
بوم دل