برگ های پرونده 8
حالا که او را در حلقه ی جماعت می دیدند خاطرات آن روز برایشان مرور میشد.
همان روز که خداوند به برکت وجود پیامبر اکرم، برای هر یک از اصحاب یک دعای مستجاب قرار داده بود و اینک وجود اویس قرنی صحنههای آن روز را تداعی می کرد. برایش تعریف کردند از خاطرهی آن روز:
«نزد پیامبر بودیم که به ایشان وحی رسید به اصحابت بگو هم اکنون هرکدامشان نزد خداوند دعایی مستجاب دارند. بخواهند تا پاسخش را نزد خود بیابند…
خوشحال بودیم و سردرگم که چه بخواهیم. هر کدام آرزوی اعماق وجودمان را به زبان آوردیم. دعای همگیمان مستجاب شد. در همین حین صدای رسول خدا را شنیدیم که فرمودند: اگر اویس اینجا بود چیز دیگری از خدا میخواست…
آن روز گذشت و پس از چندی پیامبر از میان ما برای همیشه رفت و حالا حضور تو در مدینه و بوی بهشتیات ما را به یاد رسول الله و آن روز انداخته. به راستی مگر تو چه می خواستی؟»
اویس حلقههای اشک را از چشمانش سترد و نگاهش را تا فراسوی آسمان برد. آهی از کوته اندیشی یاران کشید. چهرهاش چون قلبش در هم رفت. با افسوس گفت: اگر من آنجا بودم آرزو میکردم که حبیبم رسول خدا برای همیشه زنده باشد و در میان ما. که اگر او را داشتیم همه چیز داشتیم…..
×××××××××
چقدر جای اویس در میان ما خالیست….
چقدر امروزِ ما شبیه آن روزهاست…
بزرگی میگفت: اگر می خواهید خودتان را بسنجید که تا چه اندازه منتظرید و چشم به راه، به وقت استجابت دعا، به هنگامهی درخواست از خدا ببینید دعای بر فرج امام چندمین دعای شماست؟!
این موقعیت برای همهگیمان زیاد پیش میآید. همان لحظههایی که دست دعا به سوی خدا دراز میکنیم. بعد از نماز، در حرم ائمه، یا هر وقت و هر جای دیگر… بیایید تمرین کنیم. اگر همهی حاجتمان ظهور او نیست؛ اما میشود همیشه اولین حاجتمان درخواست فرج و گشایش کار امام زمان علیه السلام باشد.
اللهم عجل لولیک الفرج…