بازنگری
گاهی اوقات به خودم میگویم قدیمترها مردم اینقدر ریخت و قیافه و تیپ برایشان مهم نبوده که در مهمانی ها و مجالسشان در مورد این چیزها حرف بزنند، تلویزیون هم که نداشتند تا در مورد سریالها و بازیگرهایش بحث و گفتگو کنند یا آخر سریال ها را حدس بزنند، پس چکار می کردند؟
فکرش را بکنید مثلا توی مجالسشان بجای اینکه تلویزیون ببینند و در مورد لباس و مدل آرایش این و آن صحبت کنند لابد دور هم می نشستند و در مورد نکته های جدیدی که یاد گرفتند و کتاب جدیدی که خواندند بحث می کردند یا اینکه دعاهای مفاتیح را می خواندند و در مورد آن صحبت می کردند یا آخر آخرش اشعار حافظ و سعدی و مولانا و فردوسی را می خواندند و به به و چه چه می کردند.
یکبار این را به مریم گفتم. در واقع دیشب که با هم از افطاری بر می گشتیم و انگار هیچ کس دیگر غیر از ما توی این عالم نیست با هم حرف میزدیم ازش پرسیدم: به نظر تو قدیمها مردم توی مهمانی ها و جمعهاشون راجع به چی حرف می زدند؟ مریم هم گفت قبلا این سوال را از پدر بزرگش پرسیده و او هم جوابش این بوده که:" می نشستیم و بحث می کردیم که چکار کنیم تا ظهور آقا نزدیکتر شود".
راستش، اگر می شد ترتیبی داد که الان هم آدمها وقتی دور هم جمع میشوند بشینند از این بحثها بکنن چقدر خوب بود.
آخر الزمان زده شده ایم، روحمان هم خبر ندارد. گاهی لازم است خودمان را از قالب معمول و عادی شده ی زندگی بیرون بکشیم و از بالا به آدمهای دیروز و امروز نگاه کنیم تا بفهمیم که کجای کاریم و چقدر بعضی از زندگی ها و عادتهامان حقیر و بی ارزش شده است و به فکر تغییر دادنش بیفتیم.
اینجوری که به قضیه نگاه کنیم شاید حتی به این نتیجه برسیم که چقدر آدمهایی که مثل بقیه زندگی نمی کنند و برایشان هم مهم نیست دیگران چطور دارند بهشان نگاه میکنند قابل تحسینند. دست کم من که اینطور فکر میکنم.
بقلم ف.تشکری