باذن الله ...
یادمان داده اند ذکر “یا لیتنا کنا معکم” را، که پس از هر زیارتی روی لبانمان باشد و هربار آرزو کنیم که ای کاش در سپاه حضرتش می بودیم و یاری اش می کردیم، از نظر من یعنی اینکه یک چیزی هست این میان که دارد بین ما و حضرت ارباب فاصله می اندازد، یک چیزی هست به نام زمان که دست ما را از عاشورای سال شصت و یک هجری کوتاه کرده است… و ما داریم برداشتن این فاصله را به دعایی از خدا طلب می کنیم … یعنی اینکه ما محصوریم در ظرف زمان و مجبوریم بودن در عاشورای آن سال را آرزو کنیم … یعنی گیر کرده ایم میان شمارش سال ها و روزها … اما … امان از دل آن آقایی که من نمی شناسمش، اما همین قدر می دانم که “صاحب الزمان” می نامندش … صاحب که می گوییم یعنی اختیار دار است … یعنی … مثل ما توی ظرف زمانی گیر نکرده است … یعنی برایش امسال و پارسال و صد سال و هزارسال پیش معنایی ندارد … یعنی مثل ما نیازی ندارد که برای برداشته شدن این فاصله دعا کند … راحت بخواهم بگویم یعنی آقایی هست که هر سال عاشورا را به قامت تمام مصیبت عاشورای سال شصت و یک هجری درک می کند … هر سال پا به پای تک تک شهدای کربلا جان می دهد … هر سال دیدن نیزه ها … صدای سیلی ها … بوی دود خیمه های سوخته … اشک چشم کودکان و زنان … قامت خمیده … دست های بریده … نیزه های بر افراشته … جان من به فدای دل آن آقایی که هزار و سیصد و هفتاد و چهارمین بار است که شکسته و خمیده از گودی قتلگاه بیرون می آید …..
به قلم : بغض های کال