ای روشنی صبح، به مشرق برگرد...
خوبی بعضی اتفاقها آن است که وابسته به زمان نیستند. منحصر به یک لحظهی خاصی که تو شاید نباشی و هیجان اتفاق از دستت برود، یا به خاطر یک لحظه دیرتر رسیدن، از چیزی محروم شوی که بهموقعرسیدهها از آن محروم نشدهاند. این جور اتفاقها را همیشه میشود ثبت کرد. برای ثبتشان کافی است بخواهی و دوربینت را دربیاوری.
بدی این جور اتفاقها، بهانهناپذیر بودنشان است. هیچ وقت نمیتوانی بگویی به موقع نرسیدم و گذشت. نمیتوانی بگویی اینترنتمان قطع بود یا برقمان رفته بود یا پول نداشتیم. نمیتوانی بگویی کسی بهمان خبر نداد. بگویی مال از ما بهتران بود. تنها باید اعتراف کنی که نخواستی. که میشد و نشد. بود و ندیدی.
حالا حکایتِ بودن شماست. که نمیشود گفت این جمعه هم آمد و رفت و نیامدید. نمیشود منت انتظار گذاشت گردن شما. نمیشود گفت نیمهی شعبان سالگرد آن اتفاقی است که اگر آدم ازش جا بماند دنیا تمام شده و او از چیزی جا مانده. چون شما هنوز هستید. قبل و بعد جمعه. قبل و بعد شعبان. قبل و بعد تمام روزها تا فرصت زنده بودنمان هست. چون برای مردگی برگ گیاهی که برای ماندنش به نور محتاج است، پشت ابر بودن خورشید بهانهی خوبی نیست.
پ.ن. ای بهانهی بهانههایمان، دعایمان کنید آن روز که آدمها با دسترنجشان تنها میمانند، از محرومین نباشیم.
و انگار کنید همین امروز…
بقلم بانو فاطمه