انا اعطیناک الکوثر...
به نام خداوند بخشاینده مهربان
دوباره توفیق و باب الجواد و من و امام رئوف…
سلام که میدادم باد امان نمیداد، چادرم را محکم در دستانم گرفته بودم که هوس پرواز به سرش نزند…
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا… رضا که میگویی دلم میریزد…چقدر سخت است رسیدن به این مقام…
صحن آزادی را با قدم هایی سریع پشت سر میگذاشتم که آسمان شروع به گریستن کرد. علت گریستن را نمیدانستم.
حالا باد اشکهایش را می آورد و توی صورتم میپاشید…
به صحن گوهرشاد رسیدم .درست روبروی گنبد طلایی… چادرم را محکم گرفته بودم که از دلم غافل شدم… چشم هایم را بستم…
صدای بال فرشته ها را میشود شنید… صدای خنده ها و تبریک را… صدای همهمه کائنات را… و آسمان همچنان میگرید… و من شادی را در دلش حس میکنم. عرش و فرش پُر میشود از نوری الهی … بوی عطری ناب… همه غرق در شادی… صدای مژده می آید… صدای بال جبرئیل…. انا اعطیناک الکوثر…
چشم هایم را باز میکنم… نگاهی به گنبد می اندازم… به سمت ضریح حرکت میکنم… میروم تا عیدی ام را از دستان مبارک امام رئوف بگیرم.
-ناهید کارساز