الهیکم التکاثر
اميرالمومنين علي (ع)در خطبه 212 پس از تلاوت آيه ‘الهيكم التكاثر’ سخناني در وصف مردگان فرمودند و در ادامه افزودند:
اگر مردگان مي خواستند آنچه را كه ديدند توصيف كنند؛ زبانشان عاجز مي شد. حال اگر آثارشان نابود و اخبارشان فراموش شد اما چشم هاي عبرت بين، آنها را مي نگرد و گوش جان اخبارشان را مي شنود كه با زبان ديگري با ما حرف مي زنند و مي گويند:
چهره هاي زيبا پژمرده، و بدن هاي نازپرورده پوسيده شد و بر اندام خود لباس كهنگي پوشانده ايم و تنگي قبر ما را در فشار گرفته، وحشت و ترس را از يكديگر به ارث مي بريم.
خانه هاي خاموش قبر بر ما فرو ريخته، و زيبايي هاي اندام ما را نابود، و نشانه هاي چهره هاي ما را دگرگون كرده است.
اقامت ما در اين خانه هاي وحشتزا طولاني شده، نه از مشكلات رهايي يافته و نه از تنگي قبر گشايشي فراهم شد.
مردم! اگر آنها را در انديشه خود بياوريد، يا پرده ها كنار رود، مردگان را در حالتي مي نگريد كه حشرات گوش هايشان را خورده، چشم هايشان به جاي سرمه پر از خاك گرديده و زبان هايي كه با سرعت و فصاحت سخن مي گفتند؛ پاره پاره شده، قلب ها در سينه ها پس از بيداري به خاموشي گراييد و در تمام اعضاي بدن پوسيدگي تازه اي آشكار شد و آنها را زشت گردانيد و راه آفت زدگي بر اجسادشان گشوده شد.
همه تسليم شده، نه دستي براي دفاع و نه قلبي براي زاري دارند و آنان را مي بيني كه دل هاي خسته از اندوه و چشم هاي پرشده از خاشاك دارند. در حالات اندوهناك آنها دگرگوني ايجاد نمي شود و سختي هاي آنان برطرف نمي گردد.
زمين چه پيكرهاي گرامي و زيبا را كه با غذاهاي لذيذ و رنگين زندگي كردند و در آغوش نعمت ها پرورانده شدند؛ به كام خويش فرو برد؛ آنان كه مي خواستند با شادي غم ها را از دل برون كنند و به هنگام مصيبت با سرگرمي ها، صفاي عيش خود را بر هم نزنند.
دنيا به آنها و آنها به دنيا مي خنديدند و در سايه خوشگذراني غفلت زا، بي خبر بودند كه روزگار با خارهاي مصيبت زا آنها را درهم كوبيد و گذشت روزگار توانايي شان را گرفت. مرگ از نزديك به آنها نظر دوخت و آنان را غم و اندوهي كه انتظارش را نداشتند؛ فرا گرفت و غصه هاي پنهاني كه خيال آن را نمي كردند در جانشان راه يافت؛ در حالي كه با سلامتي انس داشتند.
انواع بيماري ها در پيكرشان پديد آمد و هراسناك به طبيبان روي آوردند كه تسكين گرمي را با سردي و سردي را با گرمي مي دادند ولي بي نتيجه بود. زيرا داروي سردي، گرمي را علاج نكرد و آنچه براي گرمي به كار بردند؛ سردي را بيشتر ساخت و تركيبات و اخلاط مزاج را به اعتدال نياورد جز آنكه آن بيماري را فزوني داد تا آنجا كه درمان كننده خسته، و پرستار سرگردان، و خانواده از ادامه بيماري ها سست و ناتوان شدند و از پاسخ پرسش كنندگان درماندند و درباره همان خبر حزن آوري كه از او پنهان مي داشتند در حضورش به گفتگو پرداختند.
يكي مي گفت تا لحظه مرگ بيمار است. ديگري در آرزوي شفا يافتن بود و سومي خاندانش را به شكيبايي در مرگش دعوت مي كرد و گذشتگان رابه ياد مي آورد.
در آن حال كه در آستانه مرگ و ترك دنيا و جدايي با دوستان بود كه ناگهان اندوهي سخت به او روي آورد. فهم و دركش را گرفت؛ زبانش به خشكي گراييد؛ چه مطالب مهمي را مي بايست بگويد كه زبانش از گفتن آنها باز ماند و چه سخنان دردناكي را از شخص بزرگي كه احترامش را نگه مي داشت يا فرد كوچكي كه به او ترحم مي كرد؛ مي شنيد و خود را به كري مي زد…
پ.ن: همانا مرگ سختي هايي دارد كه هراس انگيز و وصف ناشدني بوده و برتر از آن است كه عقل هاي اهل دنيا آن را درك كند
بقلم ز. مهاجری