اسباب بازی مامان
ای کاش وقتی مادر شدم از آن مادرها باشم که سلیقه خودشان را به فرزندشان تحمیل نمی کنند.
از آن مادرها که فقط یک گوشه تصویر می نشینند. آرام و پرمحبت. با چشمان مشتاق زل می زنند به فرزندشان و می گویند خودت انتخاب کن …خودت زندگی کن… من هم کنارت هستم.
دوست ندارم از آن مادرهایی باشم که خودشان برای فرزندشان اسباب بازی می خرند. دوست دارم او را هم با خودم ببرم. بایستم یک کنار و بگذارم خودش انتخاب کند.
حتی اگر عروسکی که برداشته خیلی زشت است یا جنس ماشین اسباب بازی اصلا به درد نمی خورد. حتی اگر کلی چیزهای قشنگ تر و بهتر آنجا هست. خب از نظر من هست. از نظر او نیست دیگر!
دوست دارم از سه سالگی فرزندم اسباب بازی هایش را خودش انتخاب کند. همه اش را.
حالا اگر یک وقت چشمم خیلی چیزی را گرفت بخرمش. ولی به او دروغ نگویم. به خودم هم. بگویم این اسباب بازی مامانه! دوست داشتی تو هم باهاش بازی کن.
دوست دارم قاطی نقاشی بچه ها نشوم. هی ابرویش را صاف نکنم. صورتش را گرد نکشم. سقف خانه ها را قهوه ای نکنم. فقط یک گوشه تصویر بشینم و آسمان سبز و خودشید صورتی اش را تحسین کنم.
بعد اگر خیلی دلم خواست خودم هم یک ورق بردارم و نقاشی بکشم. توی نقاشی خودم می شود چمن ها سبز باشد و آدم ها صاف ایستاده باشند. توی نقاشی خودم خورشید را زرد کنم و بگویم این نقاشی مامانه!
دوست ندارم همه لباس هایش را خودم انتخاب کنم. خودم ست کنم. دوست دارم او را هم با خودم ببرم و بگویم مامان کدوم پیرهن رو بیشتر دوست داری؟ از کدوم روسری خوشت میاد؟ حتی اگر روی بلوزی که برمیدارد عکس ماشین های مسخره و آدم آهنی باشد… حتی اگر روسری اش نارنجی باشد و دامنش سبز و جورابش آبی. و به جای حرص خوردن مطمئن باشم هیچ فاجعه ای اتفاق نمی افتد. دخترم خودش انتخاب کرده! این او را خوشحال می کند…او را خلاق می کند…او را محکم می کند…
فرزندم هی بزرگ و بزرگ تر شود و هی با من فرق کند. من فقط آرام و پرمحبت بنشینم گوشه تصویر و با لبخندم مطمئنش کنم همیشه دوستش دارم.