از آن مژگان او دست دعا بر آسمان دارد
رفته بودیم ملاقات یکی از جانبازان اعصاب و روان . گفته بودند مدتهاست که با کسی حرف نمیزند و در سکوت روزگار می گذراند . ساکت بود و به نقطه ای خاص خیره شده بود . هر چه ما حرف میزدیم انگار نمی شنید . به صورتش که دقت می کردم انقدر محو تماشا بود که حتی پلک هم نمی زد .. اما خط دیدش را که می گرفتم و می رفتم هیچ چیز قابل تاملی نمی دیدم که او این همه وقت خیره به آن باشد . یک غذا شب قبل از هیئت مورد علاقه اش گرفته بودیم و برایش برده بودیم . ظرف غذا را گذاشتم جلویش و گفتم غذای تبرکی دیشب ِ هیئت است .. ظرف را نگاه کرد و خندید . چند دقیقه خندید و خنده اش تبدیل شد به قهقهه . اطرافیان همین که خنده اش را دیدند کلی خوشحال شدند . بعد که خنده اش تمام شد مردمک چشم هایش را دوخت به چشم های من و گفت : پشت خاکریز بودیم . یک وانت می آمد و برایمان غذا می انداخت . خط مقدم بود و نمی شد بساط سفره برپا کرد . هرکسی باید از محل نگهبانی اش غذا می خورد . غذاها هر چه که بود ؛ پلو خورشت یا آبگوشت یا عدسی یا هرچه ، می ریختند درون کیسه فریزر و سرش را گره می زدند . یک نفر بالای وانت می ایستاد و غذاها را پرت می کرد به سمت افراد روی خاکریز .. بارها پیش آمد قبل از اینکه بتوانم شیرجه بزنم و غذا را بگیرم غذا می افتاد روی خاک و کیسه فریزرش پاره می شد و غذایم قسمت خاک می شد . گاهی هم که کیسه ی غذا به دستم می رسید انقدر مزه ی مشما فریزر گرفته بود که طعم اصلی اش گم می شد . بدون قاشق غذا را می خوردیم حتی عدسی را .. اما حالا چقدر این ظرف های یکبار مصرف خوب است ! راحت غذا را می رساند به رزمنده های پشت خاکریز ….
* این روزها و شب ها در کنار همه ی دعاهایتان ، برای جانبازان هم دعا کنید . مخصوصا جانبازهای اعصاب و روان . به گردنمان خیلی حق دارند …
* از آن مژگان او دست دعا بر آسمان دارد كه دائم از خدا خواهد شفای چشم بيمارش (کلیم کاشانی)
به قلم: طهورا