ارزش های خاکی...
«قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ»
«ارزش هر انسانی به اندازه ی چیزی است که دوست میدارد»…
امام علی علیه السلام
داشتم فکر می کردم به اینکه چی دوست دارم همین الان؟ دیدم خیلی دلم هوای یک مسافرت داره … عجیب دلتنگم این فصل، اصلا اسفند آرام و قرام نیست.هرگز تمایل ندارم زیر سقف نفس بکشم، انگار یک تحولی زیر پوسته ی وجودم همه آرامشم را به یکباره نابود میکنه…یک خلسه ی روحی! که احتیاج دارم تو هوایی آزادتر ترکش کنم… هوایی که نسیم وزنده ای داشته باشه و شور و غربتی فراتر از زمین، تا بتونم پر بگیرم و تنفس کنم و حس کنم هنوز میشه ادامه داد اونم به بهانه ی عشق و نه_ به بهای بودن به هر قیمتی…
یادش بخیر چند سالی بود مهمان هوای مرطوب دلخواهم بودم _ هوای ناب و پاک جنوب… جایی که یه دنیا برام ارزش داره…هوای فکه و شلمچه … آخ که چقدر دلم میخواست الان میان اون رمل ها قدم میزدم و با هر طوفان تمام وجودم را غباری متبرک می کرد که بوی شهادت می داد …چی می شد اذن می دادند و می نشستم پشت سیم های خاردار شلمچه و زار میزدم که دلتنگ اذان حرم کرب و بلایم…… پا برهنه تا مرز جنون سید مرتضی می رفتم و بغض دل تنگم را می شکستم کنار اون شکوفه های زرد بهاریش… می رفتم روبروی سه راهی شهادت طلاییه، بر تل خاکش بیاد زینبیه عقده ی دل باز می کردم و به گودال … اما حالا گوشه ی تاریک اتاق تنها نشستم و میگم دوست داشتنی هام خیلی عزیزند_گرچه غریب… و غبطه میخورم و افسوس که چرا امسال چادرم سهم خاکی شدن، نداشت …
بسوز ای دل كه تا خامی، نيايد بوی دل از تو
كجا ديدی كه بی آتش كسی را بوی عود آيد…
ترنج سپهرا