ادب دینی
کیسه بزرگی دستش بود و گونی بزرگتری روی دوشش.
چهره تکیده و کمر خمیده اش، از کهولت سنش خبر میداد و سختیهایی که بر او رفته بود. اما دست روی سینه و سلام بالابلندش به حضرت بانو، دل من را لرزاند.
—
داشتم از سر کوچه می آمد که دیدم کوچه چراغانی شده. روبروی در مسجد، چند چراغ شبیه چراغ زنبوری های قدیمی گذاشته بودند. داشتم فکر میکردم چرا باید توی کوچه چراغ بگذارند. یادم آمد امشب شب جمعه است و مردم منتظر آقایشان.
—
بنای مسجد خیلی وسیع شده و دل می برد از هر بیننده ای. بیشتر از همه سر در زیبای مسجد
«بنای مقدس مسجد امام حسن عسگری»
اینکه به دستور امام معصوم این مسجد را ساختند، حالم را منقلب کرد. چه کرده آنکه دستور را از امام گرفته؟
خوش به سعادتش. چه باید کنم تا نائل به این سعادت شوم؟
خوشحالم که در شهری زندگی می کنم که در و دیوارش یادم می اندازد که باید ادب دینی داشته باشم.
ر.مشق عشق