اتوبوس نوشت 2
شده بود مثل دوربین مخفی؛ منتها بطور زنده و مستقیم!
وقتی سوار اتوبوس شدم جا برای نشستن آن عقب ها بود ولی نمی دانم چرا دلم خواست کنار میله ای که قسمت مردانه را از زنانه جدا می کند بایستم و رویم را بکنم به جمعیت!
برعکس هوای بیرون، داخل اتوبوس به شدت گرم و دم کرده بود و همین اختلاف دما مرا که ایستاده بودم خواب آلود می کرد چه برسد به آنهایی که لمیده بودند روی صندلی و توی پالتوهایشان فرو رفته بودند.
روی یکی از صندلی های عقب، خانمی تقریبا مسن نشسته بود که خوابش برده و چند دقیقه ای می شد به خاطر خرخر کردنش توجهم را جلب کرده بود. کنار دستی اش کمی معذب به نظر می رسید اما تحمل کرد تا این که به ایستگاهی که می خواست رسید و پیاده شد. دختر جوانی که سوار شد و جای او نشست، هدفن به گوش داشت و چیزی از آن سر و صدا نمی فهمید تا این که خانم مسن که هفت پادشاه را در خواب می دید کم کم متمایل شد به سمت دختر جوان و سرش آمد چسبید به شانه ی دختر. دختر عین برق گرفته ها جابه جا شد و این جابه جایی یهویی اوضاع را بدتر کرد و سر خانم مسن آمد پایین تر و تقریبا نزدیک بود بخوابد روی دامن دخترک که خودش بیدار شد و صاف نشست و دوباره نشسته خوابش برد. دختر جوان بلند شد و روی صندلی آن طرفی نشست.
ایستگاه بعد یک دختر دیگر– نه به جوانی قبلی- سوار شد و نشست همانجا. خانم مسن که در فاصله ی خالی بودن صندلی کناری اش باز هم کج شده بود به سمت چپ و از خواب پریده بود و صاف شده بود و دوباره به خواب رفته بود، این بار سرش را روی بازوی دختر نه چندان جوان گذاشت. دختر نه چندان جوان مثل قبلی جا نخورد ولی ناراحت بود از این اتفاق. معلوم بود دارد با خودش کلنجار می رود که چه کند. چند بار تکان های کوچکی خورد اما فایده نداشت؛ خانم مسن بیدار نمی شد. چهره ی دختر که نه می توانست آن وضع را تحمل کند و نه راه حلی برای رفع مشکل به ذهنش می رسید، واقعا دیدنی بود. بالاخره ترمز شدید اتوبوس به یاری اش آمد و خانم مسن بدون این که بیدار شود صاف شد و دختر نه چندان جوان از این فرصت استفاده کرد و بلند شد و مرا با این سوال بی جواب تنها گذاشت که آیا واقعا همان ایستگاه می خواست پیاده شود یا از دست خانم مسن فرار کرد!؟
نفر بعدی که سوژه ی دوربین مخفی شد، یک خانم میانسال چادری بود. از همان اولی که می خواست بنشیند متوجه متمایل بودن خانم مسن به این سمت شد و در منتها الیه سمت چپ صندلی نشست تا به سر خم شده ی او برخورد نکند و همین قضیه شرایط را پیچیده تر کرد! به این صورت که سر خانم مسن هی پایین و پایین تر می آمد و چون به شانه زن چادری برخورد نمی کرد، متوقف نمی شد و عجیب این که با این همه خم شدگی نمی دانم چرا از خواب نمی پرید بنده خدا! خانم چادری خودش را به خیالی زده بود و آن طرف را نگاه می کرد ولی اصلا بازیگر خوبی نبود و توی چهره اش مشخص بود از این اتفاق حال خوشی ندارد. سه چهار ایستگاهی در عذاب ماند و بالاخره وقت پیاده شدنش فرا رسید.
خانم بعدی که جلوی دوربین مخفی نشست چاق بود و از همان اول، نشستنش باعث شد خانم مسن بیدار شود و مدتی بیدار بماند!
سوژه ی بعدی خانمی عصبانی بود که تند و تند با موبایل حرف می زد و گاهی الفاظ خاص (نه خیلی رکیک) به کسی که درباره اش با پشت خطی حرف می زدند نثار می کرد. به نظر کارمند می آمد. مانتوی بلند و مقنعه مشکی داشت. یک کیف لب تاب هم دستش بود. بلندبلند حرف زدنش با موبایل باعث نشد خانم مسن از خواب بیدار شود. زن کارمند آن قدر با حرارت داشت با موبایل حرف می زد که اصلا نفهمید چند دقیقه ایست سر خانم مسن روی شانه اش جاخوش کرده!
وقتی زن کارمند تلفن را قطع کرد، تازه متوجه قضیه شد و برعکس موارد قبلی که صورت مسئله را یا پاک می کردند یا بی خیال حلش می شدند به فکر چاره افتاد و چند بار خانم مسن را صدا کرد. خانم مسن بیدار نشد. تکانش داد. بیدار نشد و چون لم دادن خانم مسن روی خودش را نامانوس می دید، آرام سر او را با دو دست گرفت و به سمت پنجره متمایلش کرد. خانم مسن بدون این که بیدار شود از این تغییر استقبال کرد و تا آخر مسیر همانطور سرش را به شیشه تکیه داد و سوژه ی دوربین مخفی ام را ازم گرفت!