آخر بهمن !
آخرای بهمن که میشود سال، خودش هم انگار حوصله ماندهاش را ندارد. میخواهد زود تمام شود.
و این بیحوصلگی هم میآید خودش را همهجا، جا میکند. می رود روی کریستالهای لوستر مینشیند و چند وات از نور لامپهای کم مصرف میخورد. فوووووت میکند روی شوفاژ و پردههای تور سفید را خاکستری میکند. با لکههای چربی به گلهای سرامیک قدیمی بالای گاز اضافه میکند. دستش را میکند توی کمدها و کابینتها و همه را بههم میریزد. روی شیشه همه اتاقها با انگشتش مینویسد لطفاً مرا بشورید. و این داستان ادامه دارد.
و فقط همین نیست که؛ میرود با پروپوزالها و پروژههایی که قرار بوده قبل سال به سرانجام برسد دست به یکی میکند و قاه قاه میخندند. حالا تو هِی سعی میکنی به روی خودت نیاوری و فکر کنی با تو نیستند اما نمیشود که!
مخصوصاً اینکه همه شهر و رسانهها هم پر میشود از او. همه دارند حرفش را میزنند. توی مترو به جای شالهای رنگی اول بهار، دستمال میکروفایبر میفروشند و فقط همین چندتایش مانده و دیگر وارد نمیشود. بشود هم این قیمت نیست. توی گوشی موبایلها در سوپرمارکتها کسی دارد مارک چند شوینده را میگوید و صاحب موبایل هم برای فروشنده که همه را از حفظ است تکرار میکند. در چرخ خرید خانمها به جای اسفناج و کلم و سبزی خوردن پودر شستشوی دستی و ماشینی پر میشود. نردبان و دستمال نخی و تشت پلاستیکی پادشاه میشوند!
اما خوب اینها آدم را تمام میکند!
مثل یک بیماری خاموش میآید و خانه میکند در جان آدم. و تا همه مفصلهایت به درد نیفتد و چندتا مسکن قدرت ندهی و اینطوری همهچی تمیز نشود و صدبار نروی و بیایی و مطمئن شوی که بله تمیز شده است نفس راحت نمیکشی.
باید سعی کنیم تمام نشویم. قرار است با آمدن بهار چه اتفاق تازهای بیفتد که در اسفند نمیافتد؟
این است که باید یک فکری کرد و از تمام روزهای مانده این سال استفاده کرد. چطوری؟
تا فرصتی بود و اندکی مواد لازم کیک پخت.
تک های ماهی و گوشت را با سیر قبلاً مزهدار کرد و پخت.
به کوکوها سبزی معطر اضافه کرد.
پیاز گلهای زمستانی که در بهار جوانه میزنند کاشت در گلدانهایی که یک روز برای خودشان شکوهی داشتند.
رفت سراغ باغچه. کودش داد. هرسش کرد. قربان صدقهاش رفت تا کمکم بیدار شود.
به دوختن لباس عید فکر کرد. به رنگش! پارچهاش! جنسش!
به عیدیها فکر کرد.
و خلاصه به هر چیزی که بیحوصلگی و وسواس آخر سال را از بین ببرد.
بقلم بانو جناب