مهربانترینم...
08 آذر 1390 توسط الزهرا (س) نصر
هر بار فکر میکنم این حالِ غریبِ محرمهام، این بیقراری، این همه حزن، این عشق از کجاست، به تو میرسم. بعد فکر میکنم چند سالی هست محرّمها کنارت نبودهام که به پات بیفتم، که دستهات را ببوسم، که بگویم: این حسینحسین گفتن را تو یادم دادی. من محرّمها، وسطِ گریههای عاشوراییِ تو، بزرگ شدم. وقتهایی که چادرِ سیاهت را روی صورتت میکشیدی، شانههات میلرزید و من هاج و واج تماشات میکردم. من این لرزشِ دل و این بغضِ گلو و این چشمِ پر آب، وقتی اسمِ «حسین» میآید را از تو دارم. این حالِ غریبِ محرمهام یادگار توست. حالا مهربانترین! عزیزترین! خودت بگو من چه باید بکنم که همین یک حقت را ادا کنم؟!
سلامتی وجود نازنین همه مادر ها صلوات
و شادی روح مادران از دنیا رفته فاتحه ای نثار کنیم
مریم . ر