کرب و بلا
08 آذر 1390 توسط الزهرا (س) نصر
پدر، از همینجا رد شده بود. توی بازگشت از صفین. بعدِ نمازِ صبح همه دیدند خم شد، مُشتی خاک برداشت، بویید و گفت: هاهنا مصارع عشاق شهداء لا تسبقهم من کان قبلهم و لا یلحقهم من بعدهم… صحابه، عجیب و غریب نگاهش کرده بودند.
اسبِ پسر، پا میکوبید. جلوتر نمیرفت. پرسید: اسمِ اینجا چیست؟ گفتند: کربلا. گفت: اَلّلهم إنّی أعوذ بک مِن الکربِ و البَلاء. هاهنا مناخ رکابنا وَ محطّ رحالنا وَ مسفک دمائنا و مذبح أطفالنا… بندِ دلِ خواهری، آنطرفتر توی کجاوه، پاره شد.
مریم . ر