«سامی همیشه می گفت : شما صدام و حزب بعث را نمی شناسید.صدام وزیر بهداری خودش را در جلسه ی هیئت دولت با گلوله به قتل رسانید. صدام خون هزاران نفر از شیعیان بی گناه عراق را ریخته است.صدام به یک شیعه ی عراقی به روز بنزین خورانید، وقتی شکمش پر از بنزین شد، با گلوله ی آتش زا به طرفش شلیک کرد تا شاهد انفجارش باشد. صدام اواخر سال 1358که بر اریکه ی قدرت نشست ، به وفاداری هر که مشکوک شود او را به جوخه اعدام می سپارد.» ص551 چاپ یازدهم «پایی که جا ماند»
« پایی که جا ماند» برخلاف «نور الدین پسر ایران» بیشتر می گریاند و کمترمی خنداند. نورالدین ازجبهه های نبرد ایران و عملیات های غرور افرین همرزمانش می گوید و مخاطب را در غم و شادی شریک میکند اما در «پایی که جا ماند» غم اسارت لحظه ای فکر مخاطب را آرام نمیگذارد چون هر لحظه مخاطب منتظر است تا نگهبانان شوم و بد صفتی مثل ولید فرحان و ستوان فاضل و … به خاطر نبود یک نصفه تیغ، هزاران اسیر را زیر ضربات کابل و باتوم کبود کنند چندان که صدای ناله ی اسرا در خلوت ذهن خواننده به وضوح شنیده شود.
نورالدین گاهی اوقات در سنگرش سربه سرعراقی ها می گذاشت مثلا کلاه آهنی خود را روی لوله ی تفنگش گذاشته بالا می برد و عراقی ها به اشتباه سمت کلاه آهنی او شلیک می کردند و انبساط خاطری فراهم می شد برای نورالدین و همرزمانش. جنس شوخی های نورالدین خطرناک و دردسر ساز بود اما شکر خدا نورالدین در خاک ایران بود و مجبور نبود مطیع اوامر بعثی هایی باشد که به قول گروهبان یکم عراقی، ابراهیم یونس:«هرچه عرب تو خوزستان ایرنه می دونه ما چقدر پست و رذل و نامردیم!»
سید ناصر هنگام اسیر شدن 16 سال بیشتر نداشت. او در حالی که ساق پای راستش تیر خورده و استخوان هایش خرد شده بود به اسارت عراقی ها در آمد و نزدیک بیست روزبا پاشنه ی آویزان از رگ و پوست، بدون کمترین دارو و درمانی در اردوگاه اسرا سر کرد.
فضای کوچک اردوگاه مانع از این بود که سید رضا بتواند جلوی لگدمال شدن غیر عمد پایش توسط اسرا را بگیرد به همین خاطر شب ها به داخل توالت های متعفن اردوگاه پناه می برد تا حداقل کسی در تاریکی شب پای مجروح و کرم خورده اش را لگد نکند.
« پایی که جا ماند» تابلویی واقعیست از تنفر نظامیان بعثي عراقی نسبت به اسرای ایرنی به خصوص اسرای بسیجی و سپاهی. نظامیانی که با وحشی گری تمام برای استقبال از اسرا تونل باتوم تدارک می دیدند و اسیر سالم و مجروح برایشان فرقی نمی کرد. حتی اسیری که شکمش پاره شده بود و روده هایش بیرون ریخته بود را به جرم سپر نکردن دستانش در مقابل سرش بیشتر می زدند غافل از این که دستانش را سپر شکم و روده هایش کرده بود تا محتویات شکمش زمین نریزد!
البته به ندرت در بین نگهبانان عراقی امثال علی جارالله و سامی و دکتر موید هم دیده می شد که مفاهیم انسانی برایشان معنا داشت و کمک های به موقع و خوبی در حق اسرا می کردند.
خلاصه ی سخن این که « پایی که جا ماند» یادداشت های روزانه ی سید ناصر حسینی پور است از زندان های مخفی عراق؛ زندان هایی که نام اسرایش در لیست صلیب سرخ جهانی قرارنگرفته بود .کتاب 700 صفحه ای «پایی که جاماند »بازنویسی 23 صفحه یادداشت کوتاه و رمزی سید ناصر است از 187 روز از مجموع 808 روز اسارتش.