اولین بار که بعد از نماز صبح به سمت بین الحرمین میروی بهت برت می دارد . از این سر خیابان تا آن سر کیپ تا کیپ ایرانی نشسته است . اغلب گروه گروه کنار همند و یک نفر که مدیر یا روحانی کاروانشان است دارد زیارتنامه یا روضه می خواند . فکر میکنم بزرگترین گردهمایی حجاج شیعه همین صبح های بین الحرمین است . مردها دسته دسته از پله ها بالا میروند و وارد می شوند . ما این پایین می ایستیم و حسرت میخوریم. بماند که وهابی ها خیلی اوقات چترهای همه ی صحن ها را به خاطر آفتاب باز میکنند جز چتر بین الحرمین را . اصلا آدم آنجا آنقدر بغض و کینه و دشمنی می بیند که این چیزها دیگر به چشم نمی آید!
تمام مدینه و مکه برای یک مداحی خوب سوختم . فکر کن شش روز مدینه باشی و یکبار روضه مادر نشنوی ، روضه بقیع نشنوی … ضبط شده های گوشی هم دیگر به درد نمی خورد . تو دلت حال زنده می خواهد! مناجات هم نیست ، یک سخنرانی باحال هم نیست … اینجا که دلها آماده است دیگر هیچ چیز نیست . تو هی میسوزی و حسرت اشک هایی را میخوری که فقط یک بهانه میخواهند برای جاری شدن … ونیست … و نمی آید! تمام این دوهفته از دست سنگ دلت حرص میخوری و تنهایی برای خودت روضه میخوانی ..همین!
بعد از نماز صبح و ظهر و عشا خانم ها میتوانند بروند روضه النبی . البته نه به این راحتی . یکی دو ساعت معطلی دارد . هی مرتب می کنند . به صف می کنند . کشورها را جدا می کنند . داد می زنند . دنبالت می دوند. یک نفر هم می گذارند آنجا که برای مردم منتظر از هر کشوری به زبان خودشان چرت و پرت بگوید . بزرگترین سوءاستفاده! و مگر میشود حرف زد ؟ شرطه های پوشیه دار سرتاپا سیاه مدام در زاویه چشمت تکرار می شوند ، از همان در ورودی که موبایل ها را میگیرند و گاه به چیزهای ساده ای مثل ساندویچ گیر می دهند!!! تا داخل مسجد و راه روضه و … حتی داخل قسمت خانم ها که سایر عرب ها پوشیه شان را بالا می زنند هم پوشیه دارند . سرتاپا سیاه . فقط چشم هایشان پیداست و گهگاه دست های حناکرده شان به رنگ های مختلف : قرمر ، نارنجی ، قهوه ای … چقدر دوست دارم ببینم چه شکلی هستند . یکبار یکی را که اتفاقی پوشیه اش بالا بود نگاه کردم . سیاه بدقیافه ای بود . با خودم فکر میکنم اگر یکبار با یکی از اینها دعوایم شود اولین کاری که میکنم این است که پوشیه اش را میکشم!!
من کلا آدم آرامی هستم .خیلی دیر عصبانی میشوم . اما اینجا انگار یک آدم دیگر شده ام . از آن جوشی ها حسابی . از آنها که گهگاه اختیارشان دست خودشان نیست . مدینه آدم را اینطور میکند . وهابی ها با آن چفیه های قرمز و ریش ها حناکرده ، با آن خباثتی که حتی از راه رفتن و نگاه کردنشان هم پیداست آدم را اینطور می کنند . غربت بقیع، غربت فاطمه زهرا(س) ، غربت علی(ع)،بی احترامی هایی که لحظه به لحظه به مردم کشورت میشود آدم را اینطور می کند . تقریبا روزی یکبار حسابی عصبانی میشدم . چندبار نزدیک بود با همین پوشیه ای ها کتک کاری کنم! ترس جان بود یا حرمت قبر رسول خدا خودم را نگه داشتم . آنقدر ما را از اینها ترسنده اند که همه اینطور شده ایم . مثل بچه های خوب به حرف گوش میکنیم ، عذرخواهی میکنیم، سلام میکنیم . فقط تندتند و پشت سر هم، زیر لب نفرین میکنیم . و هی سرمان پایین تر می افتد جلوی پیامبر(ص) . و هی عرق شرممان بیشتر می شود کنار بقیع . و دیگر روی نگاه کردن به خانه فاطمه(س) را نداریم…
به قول همسفر : از عاقبت مدینه دل میگیرد / از نسل اصیل کینه دل می گیرد
وقتی که ظواهر شریعت بت شد / از سجده و رد پینه دل می گیرد !
دفعه قبل با اینکه دوم دبیرستان بیشتر نبودم از چندماه قبل سفر کلاس های مکالمه عربی میرفتم . انصافا هم به دردم خورد . چندبار بحث های درست و حسابی کردم با شرطه ها که بی جواب ماندند . اما این سفر کلاس که نرفته بودم هیچ، یک سالی هم میشد که کلا سر و کاری با زبان نداشتم . نه عربی نه انگلیسی . بماند که باز هم سر صحبت را با بغل دستی هایم باز میکردم و هرجوری بود حرف هایم را میرساندم ولی حسرت یک مکالمه ی روان بدون تامل و زحمت به دلم ماند . و چقدر اینجا زبان به کار می آید فقط خدا میداند! هم انگلیسی هم عربی . انگلیسی برای مالزی ها و پاکستانی و سایر کشورها تا کشورت را بشناسانی و نظرش را بپرسی و کشورش را بشناسی و یک مبلغ کوچک باشی برای حرف های مردمت ، یا حتی یک خاطره ی خوب یا یک لبخند دلنشین باشی از ایران ، و عربی، هم برای صحبت کردن با عرب های عراق و سوریه و خود عربستان و هم برای دادن جواب این شرطه ها که خیلی روی اعصاب آدم راه میروند!
با خودم عهد کردم اگر خدا دوباره توفیق داد حتما روی مکالمه ام کار کنم قبل سفر و یکی از برنامه های جدیم همین صحبت های کوتاه پنج شش دقیقه ای باشد . دیگر کجا آدم میتوناد چنین تنوعی از همه مسمانان را ببیند که بی هیچ ادعایی ، خواهرانه کنارت نشسته باشند؟
بقلم بانو صاد