زیارت دوره مجالی فراهم کرد تا از پنجره ی اتوبوس با شهر مدینه بیشتر آشنا شوم . پارک و فضای سبز کمی داشتند . بیشتر مناطق خشک بود و پر از غذا فروشی . در هر خیابان چندتا غذا فروشی کوچک و بزرگ وجود داشت . فست فود ، ترکی ، لبنانی … اسامی مغازه ها هم خیلی جالب بود . حیف که حوصله نکردم ثبت کنم . این عرب ها به شکل کاملا راحت طلبانه ای واژه ها را بومی می کنند . مثل ما نیستند که فرهنگستان داریم و کلی کارشناس مدت ها سر یک کلمه بحث می کنند تا بهترین جایگزین را برایش پیدا کنند ، بلکه خیلی راحت و جالب تمام کلمات خارجی را بومی می کنند ، mall را می کنند “مول” ، top ten را می کنند “توپتین” و همین طور . در فاصله ی زیادت ها خواندن این اسامی نیمه عربی نیمه انگلیسی در در و دیوار شهر حسابی سرگرمم کرده بود .
سپیدی و آرامش مسجد ذوقبلتین مثل دفعه ی قبل مجذوبم کرد . البته مسجد را کاملا بازسازی کرده اند . قبلا دو محراب داشته که یکی از آنها سمت بیت المقدس بوده . الان آن را خراب کردند و فقط یک محراب دارد به سمت کعبه که البته ما آن را هم ندیدیم . قسمت خانم ها طبقه ی بالاست و جلوش کاملا بسته است . مثل مسجدهای ایران نیست که حایلش کوتاه باشد و بتوانی سرک بکشی . در کل فقط دلخوش بودیم نزدیک جایی هستیم که پیامبر(ص) نماز خوانده و و آیه ی تغییر قبله نازل شده . وگرنه نه چیزی دیدیم نه در مکان اصلی بودیم .
از مساجد سبعه هم جز یکی دوتا چیزی باقی نمانده . همه را خراب کرده اند . آنها هم که هست آنقدر شلوغ می شود که نمی توان داخل شد . امسال اجاز ه ی صحبت هم نمی دادند . وسط گیر و دار با شرطه ها و تغییر مکان حاج آقا توانست چندجمله ای درباره ی جنگ خندق که در مکانش بودیم بگوید . مخصوصا جریان مبارزه ی حضرت علی(ع) با عمربن عبدود را گفت . همان چند جمله چسبید .
از هتل هم نشریه ی زمزم را برداشته بودم هم کتاب آثاراسلامی مکه و مدینه ی آقای جعفریان را . می خواستم مطالب مربوط به مناطقی که می رویم را از هر دو بخوانم . در اتوبوس قبل از رسیدن به هر منطقه تند تند صفحات مربوط به آنجا را می خواندم و نکات مهمش را برای همسفر می گفتم . یکی دوبار هم که تمام نشده بود صبر کردیم آخر از همه پیاده شدیم و مطالب را خواندیم . با اینکه نکات اصلی را حاج آقا می گفت ولی این خواندن هم مثل پیش مطالعه می ماند هم ذهنمان را آماده می کرد هم چیزی جا نمی افتاد .
بیشتر ذوق من برای زیارت دوره به خاطر مسجد قبا بود . خاطره ی خیلی خیلی خوبی داشتم از آنجا . قبا اولین پایگاه اسلام است . حتی قبل از مسجدالنبی . دفعه ی قبل خیلی مجذوب این مسجد شدم اما فرصت خیلی کم بود . گرچه این سفر هم مثل قبلی فرصتمان بیشتر از یک ربع بیست دقیقه نشد . قبا یکی از سرسبزترین مناطق مدینه است . بیشتر شیعیان هم همین حوالی زندگی می کنند . با اینکه از مدینه دور است ولی در تاریخ آمده که پیامبر(ص) و گاهی فاطمه(س) بعضی روزها در هفته را به اینجا می آمدند و نماز می خواندند . با خودم فکر می کردم فضیلت این مسجد چقدر باید زیاد باشد که رسول خدا با این همه مشغله هفته ای یکی دوبار وقت می گذاشتند و به قبا می آمدند تا نماز بخوانند که خواندم ثواب نماز در این مسجد معادل یک عمره است!
هنوز از کوتاه بودن توقف در قبا دلگیر بودیم که به احد رسیدیم . به نظر من همه ی فایده ی زیارت دوره به مسجد قباست و زیارت شهدای احد . مخصوصا حضرت حمزه که رسول خدا(ص) درباره ی زیارتش فرموده اند : هرکس به زیارت من بیاید و عمویم حمزه را زیارت نکند برمن جفا کرده است . هوا فوق العاده گرم بود . زیر آن آفتاب داغ ایستاده بودیم و حاج آقا برایمان از مسلمانانی می گفت که ساعت ها زیر همین آفتاب شمشیرها و زره های چندده کیلویی را حمل کرده و می جنگیدند . از شجاعت حمزه گفت و از حنظله ی غسیل الملائکه و از نسیبه که چقدر من شیفته ی این زن شدم . بعد برایمان روضه ی کربلا خواند . خیلی کوتاه بود ولی زیر داغی آفتاب و در آن صحرا چقدر به دل نشست .
بقلم بانو صاد