مدرسه علمیه الزهرا (س)  نصر تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

نه دی

رهبر انقلاب: روزهای سال، به طور طبیعی و به خودی خود همه مثل همند؛ این انسانها هستند، این اراده‌‌‌‌‌ها و مجاهدتهاست که یک روزی را از میان روزهای دیگر برمیکشد و آن را مشخص میکند، متمایز میکند، متفاوت میکند و مثل یک پرچمی نگه میدارد تا راهنمای دیگران باشد. روز عاشورا - دهم محرم - فی نفسه با روزهای دیگر فرقی ندارد؛ این حسین بن علی (علیه السّلام) است که به این روز جان میدهد، معنا میدهد. روز نهم دىِ امسال هم از همین قبیل است. این مردمند که ناگهان با یک حرکت روز نهم دی را هم متمایز میکنند. ١٣٨٨/١٠/١٩

‌‌

نامیرا

21 اردیبهشت 1392 توسط الزهرا (س) نصر

یکبار همان طور که داشتم به کارهایم می رسیدم توجهم به گزارشی جلب شد که از اخبار شبانگاهی پخش میشد. گزارش درباره ی یک کتاب بود. برای همین حسابی جذب شدم. مخصوصا که هیچ اطلاعی درباره کتاب نداشتم و یک کم بهم برخورده بود. کتابی به این مهمی و من حتی اسمش را هم نشنیده باشم؟؟؟(از شما چه پنهان یکی از انواع لاعلاج بیماری های اخلاقی مثل حسادت و غرور مختص کتاب خوان هاست!!) 

همان گزارش چند دقیقه ای کافی بود تا به ضرورت خواندنش پی ببرم. مخصوصا که رهبر هم حسابی تعریفش را رده بودند،قرار بود فیلمش را هم بسازند و …

اصلا کسی پیدا می شود که این جمله بشنود و دربه در دنبال خواندن این کتاب نیفتد؟ 

“هرکس می خواهد فتنه ی هشتاد و هشت را بشناسد، نامیرا را بخواند”  

                                                                                       مقام معظم رهبری

 

همان روزها رفته بودم کتابفروشی که برای تولد همسرم چندجلد کتاب بخرم. برخلاف عادت همیشگی بدون اینکه قیمت را بپرسم به فروشنده گفتم یک جلد “نامیرا” هم بدهید. و توی دلم گفتم فرقی نمی کند چقدر باشد. به هرحال که من میخواهم بخرمش.  

همین جا باید اضافه کنم که تا به حال از دیدن قیمت هیچ کتابی اینقدر جا نخورده بودم. یک کتاب جلدمقوایی دویست سیصد صفحه ای دستم بود که قیمت پشت جلدش پانزده هزار و هشتصد تومان بود!!!!!

 حسابی جاخوردم. بعد از کلی بالا و پایین کردن و دلداری خودم درباره اینکه آدم باید کتاب های خوب را بخرد تا هم تشویق باشد و هم تبلیغ و این جور حرف ها راضی به خریدنش شدم. البته باز هم نتوانستم خودم را کنترل کنم و موقع حساب کردن از فروشنده پرسیدم چاپ های قدیمی ترش را ندارید؟ ( همان طور که می دانید به خاطر وضعیت کاغذ در کشور قیمت چاپ های مختلف هر کتاب چندهزار تومان فرق می کند. برای همین همیشه دنبال چاپ های قدیمی باشید. هیچ فرقی با هم ندارند.) 

فروشنده همان طور که از لحنش پیدا بود کاملا حق را به من می دهد گفت ما نداریم اما می خواهید از جاهای دیگر هم سوال کنید. شاید داشته باشند. 

 دیدم به ریسکش نمی ارزد و کتاب را خریدم. چقدر هم کار خوبی کردم چون دویست سیصد متر جلوتر وقتی در خانه کتاب 57 مشغول خرید کتابهای دیگری بودم خانمی آمد و گفت از کتابفروشی فلان آمده ام. ده - بیست جلد نامیرا می خواستم!!!

 دیدم نه بابا! مثل اینکه صنعت نشر تب نامیرا گرفته!

 و حالا کتاب چطور بود؟ 

کوتاه جواب می شود اینکه: یک شبه تمامش کردم! 

و اما پاسخ مفصل:

 "نامیرا” کتاب عجیبی است. با اینکه یک رمان تاریخی محسوب می شود و نه داستان عشق و عاشقی پرجنجالی دارد و نه موضوع خاص یا جدیدی، مخاطب را حسابی با خودش همراه می کند. و همان هنر نویسندگی است که در کمتر کسی سراغ دارم. 

قصه ، قصه ی کوفه است در روزهای نامه نگاری و دعوت از امام حسین(ع) تا رسیدن ایشان به کربلا. اما نویسنده آنقدر با ظرافت این قصه را روایت کرده و آنقدر هنرمندانه تو را با خودش از کوچه پس کوچه های کوفه ی آن روزگار عبور می دهد که نمی توانی دستش را رها کنی. مخصوصا اینکه در این میان با خلق شخصیت هایی باورپذیر و موفق حسابی تو را به داستان گره می زند. عبدالله بن عمیر، عمروبن حجاج، ربیع و … 

همیشه با وجود همه چیزهایی که خوانده و شنیده بودم باز هم به کوفه که می رسیدم یک علامت سوال گوشه ذهنم جاخوش می کرد. چطور می شود کسانی که خودشان نامه نوشته بودند، خودشان دعوت کرده بودند، خودشان پیک و قاصد فرستاده بودند…روبه روی مهمانی که به دعوت و اصرار آنها آمده شمشیر بکشند… آب را بر او ببندند… با او بجنگند…او را شهید کنند …خانواده اش را اسیر کنند…؟ 

اختناق کوفه بعد از ورود ابن زیاد درست. اما نمیشد پنهان شد؟ نمی شد فرار کرد؟ اصلا نمی شد مثل حر همان وسط جنگ به سپاه امام پیوست؟؟؟  

 هیچ وقت نتوانستم این تحول صد و هشتاد درجه ای را در وجود این همه آدم هضم کنم.  

تا زمانی که نامیرا را خواندم.  

اگر با نویسنده همراه شوی، اگر نکاتی را که لابه لای داستان به تو گوشزد می کند بگیری، اگر با آدم ها، با قصه و با شرایط همذات پنداری کنی، دیگر از سرنوشت آدم های قصه تعجب نمی کنی. و آن علامت سوال همیشگی از گوشه ذهنت پاک می شود. این بزرگترین هدیه کتاب به من بود: شرح ماجرای کوفه. درک کوفه. 

 وقتی جمله آقا درباره نامیرا را شنیدم مطمئن بودم با یک داستان امروزی و در فضای انتخابات طرفم. برای همین اصلا توقع یک رمان تاریخی آن هم با موضوع کوفه و کربلا نداشتم. همین برای من شده بود یک معما که تا آخر کتاب همراهم بود. اما بعد که با یک دید کلی به داستان نگاه کردم دیدم ماجرا، ماجرای فتنه است. آنچه در کوفه اتفاق افتاد فتنه بود و آنچه در انتخابات هشتاد هشت رخ داد هم. و این کتاب داستان پیدایش فتنه  است. 

 در نهایت اینکه “نامیرا” از آن دسته کتاب هایی است که بعد از تمام شدن می توانی به خواندنش افتخار کنی. ممنونم آقای کرمیار. 

 

 1 نظر

وظايف رسانه‌ها در انتخابات

21 اردیبهشت 1392 توسط الزهرا (س) نصر
 
 
«رسانه‌هاى الكترونيكى و اينترنتى متأسفانه موجب شده‌اند كه افراد بى‌محابا عليه يكديگر حرف بزنند، بد بگويند. بايد از طرف مسئولين كشور براى اين هم يك جورى تدبير بشود. ولى عمده اين است كه خود ما مردم، خودمان را مقيد كنيم به اخلاق اسلامى؛ خودمان را مقيد كنيم به قانون۹۱۰۱۰۱… واقعاً يكى از چيزهائى كه ما همه‌مان باید توجه كنیم، به مردم هم بايد بگوئيم، ياد بدهيم كه توجه بكنند اين است كه: به صرف توهم اين كه حالا اين كار مصلحت دارد، دستشان را، يا قلمشان را، يا وبلاگشان را آزاد نكنند كه هر چه به دهنشان آمد، آن را بگويند.۸۹/۱۰/۰۷»

 جملات بالا بخش‌هایی از هشدارهای رهبر انقلاب به صاحبان رسانه‌های اینترنتی است. KHAMENEI.IR در صفحه‌ی ویژه‌ی انتخابات ۲۰ توصیه‌ی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به رسانه‌ها را تحت عنوان «وظایف رسانه‌ها در انتخابات» منتشر می‌كند. برای مطالعه‌ی این مجموعه اینجا را كلیك كنید.

 نظر دهید »

ولکنه اخلد الی الارض و اتبع هواه

21 اردیبهشت 1392 توسط الزهرا (س) نصر

این مدت باقی مانده تا ماه پر از نور و رحمت «رجب»

باید برای «کنده شدن و جدا شدن از زمین» دعا کنیم.

باید دعا کنیم که خدا «بلندمان کند از زمین پستی ها،

ظلمت ها، حجاب ها، جهل ها، منیت ها و ………..»

بخواهیم که دستگیری کند این زمین خورده یِ به زمین چسبیده را …

مژده برای زندانیان و محجوبان، که ماه های «رهایی و نجات» نزدیک اند

ماه هایی که فقط تنفس کردن در آنها حجاب ها را برمی دارد...

 
 نظر دهید »

ناهار عروسی

20 اردیبهشت 1392 توسط الزهرا (س) نصر

چند روز پیش برای نوشتن یک مطلب، کمی در مورد مراسم عروسی حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) مطالعه می‌کردم که نکته‌ای توجه‌ام را جلب کرد که پیش از این، به آن دقّت نداشتم.

بعد از این که حضرت علی(ع) و فاطمه(س) به عقد یکدیگر در می‌آیند، پیامبر(ص) به کمک حضرت علی و بعضی یاران‌شان، مقدمات جشن عروسی را فراهم می‌کنند و در یک روز جمعه، مراسم عروسی را برگزار می‌کنند و ولیمهٔ آن را ظهر روز جمعه به مهمانان می‌دهند و حوالی شب، حضرت زهرا را راهی خانهٔ جدیدش می‌کنند. به عبارت خودمانی‌تر، مردم به «ناهار عروسی» دعوت بوده‌اند، به جای «شام عروسی».

رسم برگزاری عروسی در صبح یک روز و دعوت از دوستان و آشنایان برای ناهار آن روز، در بعضی از مناطق کشور ما نیز مرسوم است؛ ولی آنچه که به عنوان «رسم» در اغلب شهرهای بزرگ شناخته می‌شود، برگزاری جشن در شب است و مهمان کردن به شام.

رسم ناهار عروسی به جای شام عروسی، مزایایی دارد که به نظرم ارزش این را دارد که آدم ریسک تغییر آداب و رسوم را بپذیرد و کمی خلاف جهت رودخانه شنا کند. به طور مثال:

۱. اول از همه این که گرفتاری‌های عروسی از صبح تا شب، به صبح تا ظهر کاهش پیدا می‌کند. البته به شرطی که عروسی در خانه برگزار نشود تا مهمان‌ها هوس کنند تا آخر شب همانجا خوش بگذرانند!

۲. معمولاً روز عروسی را طوری انتخاب می‌کنند که شبِ قبل از یک روزِ تعطیل باشد تا اگر مراسم، احیاناً دیر تمام شد، دانش‌آموزان و کارمندان در فردای عروسی که روز تعطیل است استراحت کنند و مجبور نباشند با خستگی به محل کار یا تحصیل بروند. برگزاری عروسی در ظهر یک روز تعطیل که اتفاقاً می‌تواند روز جمعه باشد که عروسی در آن روز مستحب است، به راحتی این مشکل را از سر راه برمی‌دارد.

۳. برگزاری عروسی در ظهر یک روز تعطیل، به عروس و داماد این امکان را می‌دهد که بعدازظهر آن روز را هر طور که مایل‌اند سپری کنند؛ با فراغ بال به آتلیه بروند یا حتی در خانه کمی استراحت کنند و در عوض، اولین شامِ رمانتیک و آرامِ دو نفره را در منزل خود تجربه کنند.

۴. اگر عروسی در ظهر یک روز تعطیل برگزار شده باشد، مهمانان گرفتار ترافیکی که در شب‌ها، خصوصاً شب‌های تعطیل در جای‌جای شهر دیده می‌شود، نخواهند شد و در خلوت‌ترین ساعات روز به عروسی رفته و برمی‌گردند.

۵. شلوغی مکان عروسی و رفت و آمدهای زیاد، دیگر موجب سلب آسایش همسایگان نشده و طبیعتاً مزاحم خواب شبانه‌شان هم نمی‌شود.

تا به حال تجربهٔ شرکت در چنین عروسی‌ای را نداشته‌ام که مشکلات احتمالی‌اش را حدس بزنم، اما به نظرم ارزش ریسک کردن را داشته باشد.

بقلم ر.خسروی

 1 نظر

کجا مشغولی ؟

19 اردیبهشت 1392 توسط الزهرا (س) نصر

دیروز ظهر در پی سوال یکی از دوستان گرمابه و گلستانم برای یافتن شماره ی یکی از دبیرهای دبیرستان مان ، سری به دفتر تلفن قدیمی زدم و در حالی که از خوشحالی ذوق مرگ بودم با دبیر مورد نظر تماس گرفتم که البته جواب ندادند.شماره ی دبیر دیگرمان را گرفتم که اتفاقا در حوزه هم استاد فلسفه و اصول مان بودند ، زود مرا شناختند و کلی باعث شعف هر دوی مان شد .از زندگی و همسر و بچه ها پرسیدند و اینکه کجا مشغول کار هستم؟ من هم با اعتماد به نفس عارض شدم ؛ شغل شریف بنده خانه داری و بچه داری می باشد .نقطه سر خط.
یک ساعت بعد دبیری که تلفنش را جواب نداده بود تماس گرفتند و آقای کوچک جواب دادند و بعد از کمی بله و نخیر گوشی را به من داد.تا صدای شان را شنیدم و اولین قربان صدقه را رفتم با هیجان گفتند : فلانی شمایی؟ کلی شعف دو نفره و خوشحالی بروز دادیم و از همه چیز سوال کردند و در آخر پرسیدند : کجا مشغولی حالا؟ و من باز هم با اعتماد به نفس عارض شدم که ؛ خانه دارم.
امروز موقع ناهار تلفنمان با شماره ی ناشناخته ای زنگ خورد! تا گوشی را برداشتم خانم مسنی به سرعت گفت : سلام خانم فلانی؟ من : بله شما ؟ خانم مسن : من …..هستم ، و من : جیغ و خوشحالی و خنده ! معلم ریاضیات دوره ی راهنمایی ام.شماره منزل را دیروز ناامیدانه به دفتر دار مدرسه ی راهنمایی ام داده بودم و ابدا فکر نمی کردم کسی مثل ایشان آنجا باشد و مرا یادش بیاید و لطف کند و تماس بگیرد…از آن معلم های پرانرژی و بزله گو بود.همیشه ی خدا ریاضیاتم خوب بود و به نظرم پایه ی این علاقه و پیگیری در ریاضی به ایشان بر می گردد…دوباره سوال ها شروع شد که کجایی و بچه ها و همسر و شغل همسر و….و در آخر :الآن کجا کار می کنی؟هنوز صدا و سیمایی ؟ و من باز عارض شدم که خانه دارم و بعد از ازدواج از کثرت شوهر ذلیلی نظر ایشان را بر کار در صدا و سیما ترجیح داده و بعد از آمدن بچه ی اول خانه دارم :)) کلی خنده تحویلم دادند و خداحافظی کردیم.و قرار شد حتما به دیدن شان بروم.
عصر ، یعنی همین یک ساعت پیش برای حضرت همسر که تعریف کردم ، گفتم بس که شاد و سرزنده بودم و کلی ایده و نقشه برای همه چیز داشتم ، وسط تمام فعالیت های هنری و ورزشی و درسی نام من هم بود و خدایی بچه ی درسخوانی هم بودم انگار برای شان غیرقابل تصور است .باید بروم حضوری روشن شان کنم که چنین دانش آموزانی هم هستند که دکتر و مهندس نشدند در حالی که خیلی ادعایش را داشتند .خصوصا من ، که کلهم فکر می کردند مهندس می شوم!!
حالا یک ترسی افتاده به جانم که نفسم را تنگ کرده ، دوباره گلویم را یک گلوله ی موذی ِ بغض آلود پُر کرده . می ترسم این همه نشستن در خانه ها و با بچه بودن هایم ثمری نداشته باشد و تربیتی که برایش خیلی آرزو داشتم ، نتیجه نداشته باشد.شعاری بوده باشد …. بی مغز بوده باشد…. قربة الی الله نباشد…. آنوقت باید چه کنم؟
خدایا ما به وظیفه عمل می کنیم ، ثمرش با خودت! فقط لطفا شناخت درست زوایای این وظیفه و معرفت به راه و چاهش را خودت به من حقیر بشناسان .آمین یا رب العالمین.

بقلم یکی از طلاب فارغ التحصیل

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 477
  • 478
  • 479
  • ...
  • 480
  • ...
  • 481
  • 482
  • 483
  • ...
  • 484
  • ...
  • 485
  • 486
  • 487
  • ...
  • 734

.

ذکر روزهای هفته

مدرسه علمیه الزهرا (س) نصر تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اهل بيت عليهم السلام
    • امام اولمان را بشناسیم
  • توصيه هاي تربيتي
    • در محضر استاد
    • نکات تفسیری
  • اسماء الله الحسنی
  • فاطمیه
  • نکته های قرآنی
  • دعا و نیایش
  • سبک زندگی
    • شهدا
    • امام خمینی (ره)
    • شناخت پیامبران
      • سفرنامه مکه
    • زندگی به سبک شهدا
    • فرهنگی
  • در محضر استاد
    • بیانات امام خامنه ای
      • اخبار مدرسه
    • در محضر رهبری
    • سلسله مباحث حیا در بُعد تربیتی
  • نکات خانه داری
  • نکته های ناب
  • در محضر اهل بیت
  • کلام امام
  • احکام
  • سلامتی
  • ماه خدا
  • اخبار
    • معرفی امامزاده های ایران
      • محرم نوشت ها
        • دلنوشت های طلاب
          • آموزش آشپزی
          • ویژه نوشته های دهه فجر
          • خوش نوشته
        • توصیه های سلامتی
      • نکته های جالب
  • محرم
  • پژوهش
    • مستوره آفرینش ( بیانات رهبری در باره زن و خانواده )
    • فناوری اطلاعات
    • پژوهش ها و تحقیقات پایانی طلاب
    • مقاله نویسی
    • مقالات مفید
  • مسابقات پژوهشی

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس