یکبار همان طور که داشتم به کارهایم می رسیدم توجهم به گزارشی جلب شد که از اخبار شبانگاهی پخش میشد. گزارش درباره ی یک کتاب بود. برای همین حسابی جذب شدم. مخصوصا که هیچ اطلاعی درباره کتاب نداشتم و یک کم بهم برخورده بود. کتابی به این مهمی و من حتی اسمش را هم نشنیده باشم؟؟؟(از شما چه پنهان یکی از انواع لاعلاج بیماری های اخلاقی مثل حسادت و غرور مختص کتاب خوان هاست!!)
همان گزارش چند دقیقه ای کافی بود تا به ضرورت خواندنش پی ببرم. مخصوصا که رهبر هم حسابی تعریفش را رده بودند،قرار بود فیلمش را هم بسازند و …
اصلا کسی پیدا می شود که این جمله بشنود و دربه در دنبال خواندن این کتاب نیفتد؟
“هرکس می خواهد فتنه ی هشتاد و هشت را بشناسد، نامیرا را بخواند”
مقام معظم رهبری
همان روزها رفته بودم کتابفروشی که برای تولد همسرم چندجلد کتاب بخرم. برخلاف عادت همیشگی بدون اینکه قیمت را بپرسم به فروشنده گفتم یک جلد “نامیرا” هم بدهید. و توی دلم گفتم فرقی نمی کند چقدر باشد. به هرحال که من میخواهم بخرمش.
همین جا باید اضافه کنم که تا به حال از دیدن قیمت هیچ کتابی اینقدر جا نخورده بودم. یک کتاب جلدمقوایی دویست سیصد صفحه ای دستم بود که قیمت پشت جلدش پانزده هزار و هشتصد تومان بود!!!!!
حسابی جاخوردم. بعد از کلی بالا و پایین کردن و دلداری خودم درباره اینکه آدم باید کتاب های خوب را بخرد تا هم تشویق باشد و هم تبلیغ و این جور حرف ها راضی به خریدنش شدم. البته باز هم نتوانستم خودم را کنترل کنم و موقع حساب کردن از فروشنده پرسیدم چاپ های قدیمی ترش را ندارید؟ ( همان طور که می دانید به خاطر وضعیت کاغذ در کشور قیمت چاپ های مختلف هر کتاب چندهزار تومان فرق می کند. برای همین همیشه دنبال چاپ های قدیمی باشید. هیچ فرقی با هم ندارند.)
فروشنده همان طور که از لحنش پیدا بود کاملا حق را به من می دهد گفت ما نداریم اما می خواهید از جاهای دیگر هم سوال کنید. شاید داشته باشند.
دیدم به ریسکش نمی ارزد و کتاب را خریدم. چقدر هم کار خوبی کردم چون دویست سیصد متر جلوتر وقتی در خانه کتاب 57 مشغول خرید کتابهای دیگری بودم خانمی آمد و گفت از کتابفروشی فلان آمده ام. ده - بیست جلد نامیرا می خواستم!!!
دیدم نه بابا! مثل اینکه صنعت نشر تب نامیرا گرفته!
و حالا کتاب چطور بود؟
کوتاه جواب می شود اینکه: یک شبه تمامش کردم!
و اما پاسخ مفصل:
"نامیرا” کتاب عجیبی است. با اینکه یک رمان تاریخی محسوب می شود و نه داستان عشق و عاشقی پرجنجالی دارد و نه موضوع خاص یا جدیدی، مخاطب را حسابی با خودش همراه می کند. و همان هنر نویسندگی است که در کمتر کسی سراغ دارم.
قصه ، قصه ی کوفه است در روزهای نامه نگاری و دعوت از امام حسین(ع) تا رسیدن ایشان به کربلا. اما نویسنده آنقدر با ظرافت این قصه را روایت کرده و آنقدر هنرمندانه تو را با خودش از کوچه پس کوچه های کوفه ی آن روزگار عبور می دهد که نمی توانی دستش را رها کنی. مخصوصا اینکه در این میان با خلق شخصیت هایی باورپذیر و موفق حسابی تو را به داستان گره می زند. عبدالله بن عمیر، عمروبن حجاج، ربیع و …
همیشه با وجود همه چیزهایی که خوانده و شنیده بودم باز هم به کوفه که می رسیدم یک علامت سوال گوشه ذهنم جاخوش می کرد. چطور می شود کسانی که خودشان نامه نوشته بودند، خودشان دعوت کرده بودند، خودشان پیک و قاصد فرستاده بودند…روبه روی مهمانی که به دعوت و اصرار آنها آمده شمشیر بکشند… آب را بر او ببندند… با او بجنگند…او را شهید کنند …خانواده اش را اسیر کنند…؟
اختناق کوفه بعد از ورود ابن زیاد درست. اما نمیشد پنهان شد؟ نمی شد فرار کرد؟ اصلا نمی شد مثل حر همان وسط جنگ به سپاه امام پیوست؟؟؟
هیچ وقت نتوانستم این تحول صد و هشتاد درجه ای را در وجود این همه آدم هضم کنم.
تا زمانی که نامیرا را خواندم.
اگر با نویسنده همراه شوی، اگر نکاتی را که لابه لای داستان به تو گوشزد می کند بگیری، اگر با آدم ها، با قصه و با شرایط همذات پنداری کنی، دیگر از سرنوشت آدم های قصه تعجب نمی کنی. و آن علامت سوال همیشگی از گوشه ذهنت پاک می شود. این بزرگترین هدیه کتاب به من بود: شرح ماجرای کوفه. درک کوفه.
وقتی جمله آقا درباره نامیرا را شنیدم مطمئن بودم با یک داستان امروزی و در فضای انتخابات طرفم. برای همین اصلا توقع یک رمان تاریخی آن هم با موضوع کوفه و کربلا نداشتم. همین برای من شده بود یک معما که تا آخر کتاب همراهم بود. اما بعد که با یک دید کلی به داستان نگاه کردم دیدم ماجرا، ماجرای فتنه است. آنچه در کوفه اتفاق افتاد فتنه بود و آنچه در انتخابات هشتاد هشت رخ داد هم. و این کتاب داستان پیدایش فتنه است.
در نهایت اینکه “نامیرا” از آن دسته کتاب هایی است که بعد از تمام شدن می توانی به خواندنش افتخار کنی. ممنونم آقای کرمیار.