مدرسه علمیه الزهرا (س)  نصر تهران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

نه دی

رهبر انقلاب: روزهای سال، به طور طبیعی و به خودی خود همه مثل همند؛ این انسانها هستند، این اراده‌‌‌‌‌ها و مجاهدتهاست که یک روزی را از میان روزهای دیگر برمیکشد و آن را مشخص میکند، متمایز میکند، متفاوت میکند و مثل یک پرچمی نگه میدارد تا راهنمای دیگران باشد. روز عاشورا - دهم محرم - فی نفسه با روزهای دیگر فرقی ندارد؛ این حسین بن علی (علیه السّلام) است که به این روز جان میدهد، معنا میدهد. روز نهم دىِ امسال هم از همین قبیل است. این مردمند که ناگهان با یک حرکت روز نهم دی را هم متمایز میکنند. ١٣٨٨/١٠/١٩

‌‌

الگوی شایسته

30 خرداد 1392 توسط الزهرا (س) نصر

ما جوانان به دنبال الگویی هستیم که نخست هم‏سن و سالمان باشد و همانند ما در توفان جوانی بوده و در نشیب و فراز حوادث حضورداشته باشد. معصوم نباشد، زیرا با ما فرق خواهد کرد و در بحرانهای اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی درگیر شده باشد تا به‏خوبی او را همانند خود بدانیم و از شیوه زندگانی، روش برخورد او با دیگران، چگونگی سخن گفتن، شهامت، شجاعت، دلیرمردی و بی‏باکی وی برای خود سرمشق بگیریم و او را نمونه ‏ای تمام عیار برای‏ امروز و فردای زندگی خود بدانیم.

دفتر زندگانی چنین الگویی را که برخی هجده ساله و  بعضی  سالهایی بیشتر دانسته‏اند، می‏ گشاییم و با یکدیگر به صحیفه صفات‏ و ارزشهای چشمگیر او می ‏نگریم.

او یازدهم شعبان سال سی و سوم هجری به دنیای پر غوغای حیات‏ پاگذاشت. پدر در گوش راست او اذان گفت و دیگر گوش وی را با ترنم اقامه آشنا ساخت تا از آغاز با نغمه توحید، نبوت، امامت و ولایت آشنا شود و با چنین سرودهایی راه روشن رستگاری را از عمق‏ جان بیابد. آشفتگی اوضاع سیاسی آن عصر بدان‏ حد بود که نام «علی‏» جرمی نابخشودنی حساب می‏ شد و بر زبان‏ راندن این واژه مقدس ممنوع  بود. پدر وی، که به خوبی می ‏دانست‏ نام دیباچه شخصیت و نشان دهنده شرافت، ادب و عظمت انسان است، نام کودک را «علی‏» نهاد تا بهترین برکات و زیباترین صفات ‏بر دریای وجود فرزندش ریزان شود. درپی آن، لقب «اکبر» نیز برای او انتخاب کرد تا «علی اکبر» که به عنوان پسر نخست ‏خانواده است ‏با دیگر فرزندان، که نام ‏آنان نیز علی خواهد بود، تفاوت یابد.

پدر علی که همانند پدرانش از تمامی اصول اساسی و شیوه ‏های‏ شیرین تربیتی آگاهی داشت، خود را با دنیای کودکی هماهنگ می ‏کرد و رفتاری که شایسته کودکی فرزند بود، انجام می‏ داد تا همانند جد عزیز خود عمل کرده، لحظه ‏ای از شرایط روحی روانی کودک‏ دلبند خویش دور نماند.

همراه با بزرگ شدن علی، پدر سخنان برتر، آداب والاتر و شیوه ‏های زندگی و احترام بیشتر به او می‏ آموخت تا شخصیت خود را باز یابد و از ارزش وجود خود بیشتر آگاه شود.

بدین خاطر هنگام نام بردن از او، الفاظی همراه با احترام به ‏کار می ‏برد تا از آغاز زندگی، احساس سرافرازی و شخصیت کند.

به سوی مدرسه

علی که هفت‏ ساله شد، به تمرینهای فکری و آموزش‏های دینی‏ پرداخت و با مراقبت‏های صحیح سنجیده پدر، بنیان‏های اعتقادی در روان او و شیوه ‏های رفتاری در اعمال او رشدی بیشتر یافت.

روزی پدر، عبدالرحمان را به آموختن سوره حمد به فرزندش ‏گمارد. وقتی آموزش تمام شد و علی در حضور پدر سوره حمد را قرائت کرد، پدر، هدایای فراوان به عبدالرحمان بخشید. آنگاه به اطرافیان که از این همه ‏بذل و بخشش تعجب کرده بودند، فرمود:

«این هدایا توان برابری عطای معلم علی را ندارد که در برابر تعلیم قرآن، همه هدایا ناچیز است»

علی در جوانی با ویژگیهای اخلاقی و رفتاری خود نگاه انبوه‏ جوانان را به سوی خود جلب می‏کرد. آنچه در این فراز از داستان ‏او گفته می ‏شود، نکته ‏هایی است که بی‌تردید با مطالعه و رد شدن‏ تاثیری بسزا نخواهد داشت، از این رو، باید از سر صبر و تامل ‏بیشتر مطالعه و مرور کنیم و به خاطر بسپاریم.

علی صفات جدّ خود را می‏ دانست، از این ‏رو، همواره در آینه اخلاق و رفتار او نظر می ‏کرد و خود را بدان صفات می ‏آراست. به هنگام‏ جوانی در میان جمع و با دوستان خود، گشاده رو و شادمان بود؛ ولی در تنهایی اهل تفکر و همراه با حزن بود. علاقه فراوانی به‏ خلوت با خدای خود و پرداختن به راز و نیاز و گفتگو باخالق هستی‏ داشت. در زندگی آسان‏گیر، ملایم و خوش‏خو بود، به روی کسی خیره نمی ‏شد. بیشتر اوقات بر زمین چشم می‏ دوخت و با بینوایان و فقرا که از نظر ظاهری در جامعه و نگاه دنیاطلبان ‏احترام چشمگیری نداشتند. نشست و برخاست می‏ کرد، با آنان همسفر‏ می‏ شد.

هرگز عیب ‏جویی نمی ‏کرد و از مداحی نابجا و شنیدن چاپلوسی افراد دوری می‏ کرد. تمامی انسانها را بندگان خدا می ‏دانست و از تحقیر آنان خودداری می ‏ورزید. در طول عمر خویش به کسی دشنام نداد و ناسزا نگفت. از دروغ  تنفر داشت و صداقت و راستگویی شیوه همیشه ‏او بود. بخشنده بود و آنچه به دست می ‏آورد، به دیگران به ویژه ‏نیازمندان انفاق می‏ کرد. به عیادت بیماران می‏ رفت.

برای همسالان برادری مهربان و برای کودکان پدری پرمحبت ‏بود و مسلمانان را مورد لطف و عطوفت‏ خویش قرار می‏داد. امور دنیوی و اضطراب‏های مادی او را متزلزل نمی ‏ساخت.

زندگی علی ساده بود و در آن از تجمل و اسراف اثری دیده نمی‏شد. آنان که اخلاقی نیکو و فضایلی شایسته‏ داشتند، همیشه مورد تکریم و احترام وی بودند و خویشاوندان از صله او بهره ‏مند می‏ شدند. از صبری عظیم برخوردار بود و از هیچ کس ‏توقع و انتظاری نداشت.

در میدان رزم سلحشوری شجاع، نیرومند و پرتوان بود و انبوه‏ دشمن هرگز او را بیمناک نمی ‏ساخت. در اجرای عدالت و دفاع از حق، قاطع و استوار بود. به یاری محرومان و مظلومان می ‏شتافت و در برابر ظالمان می‏ ایستاد. تا حق را به صاحبش برنمی‏ گردانید، آرام ‏نمی ‏گرفت. به دانش اندوزی و فراگیری معارف اهمیت زیادی می ‏داد و همواره پیروان خود را از جهالت و بی‏خبری باز می ‏داشت.

به پاکیزگی و آراستگی علاقه‏ای وافر داشت و این صفت از دوران‏ کودکی در او دیده می ‏شد. از این رو همواره بر تمیزی لباس و بدن ‏اهتمام می ‏ورزید.

بسیار فروتن بود و از تکبر نفرت داشت. نه تنها بر انسانها بلکه باحیوانات نیز محبت داشت و با مهربانی و انصاف با آنان‏ رفتار می‏ کرد. آنان که قیافه ظاهری و سیمای به نور نشسته علی را دیده ‏اند،چهره وی را این گونه ترسیم کرده ‏اند:

قیافه ‏اش بسیار با ابهت ‏بود و چون ماه تابان می‌درخشید. به‏ زیبایی و پاکیزگی آراسته بود. چون به طرف کسی بر می‏ گشت ‏با تمام ‏بدن بر می ‏گشت. نگاهش به زمین بود تا به آسمان. (تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 513)

… با این ویژگیهای روشنی آفرین به خوبی می‏ توان او را شناخت، وی علی اکبر پور والای امام حسین علیه‌السلام است. جوانی زیبا که همانند جد خود رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در سیرت، سپید و در صورت، آسمانی می ‏نمود و همواره یاد و نام پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از چگونگی سخن گفتن و یا راه رفتن و دیگر برخوردهای اجتماعی و اخلاقی او می ‏تراوید. از این رو، امام‏ حسین علیه‌السلام او را شبیه ‏ترین در خلقت و آفرینش، اخلاق و صفات روحی، گفتار و آداب اجتماعی به رسول ‏خداصلی‌الله‌علیه‌و‌آله) معرفی می‏ کرد.

کلام شیرین، بیان روان، ادب بسیار در برابر پدر و مادر، اطاعت‏ بی‌چون و چرا از مقام ولایت و دلدادگی به حقیقت، برگی دیگر از زندگانی زرین علی اکبر بود. این ویژگیها چون با فروتنی او همراه می ‏شد، نگاه تحسین ‏آمیز همگان را به دنبال داشت.

در ساحل فرات

علی در حماسه کربلا، درخششی چشمگیر داشت و با هر بار حمله خود، دهها نفر را به خاک هلاکت می ‏انداخت. قهرمانان عرصه‏ های نبرد، کمتر از دانش و بینش بهره دارند؛ زیرا در مسیر رزم و جنگ قرار داشته و فرصت ‏نداشته و یا علاقه کمتری به درس آموزی و دانش آفرینی از خود نشان می‏ دهند؛ اما علی اکبر، جوانی چند بعدی بود و سطرهای کتاب‏ وجودش با حکمت نگاشته شده بود. چشمه ‏های دانش و دانایی از اعماق‏و جودش می‏ جوشید. در مجالس گوناگون عالمانه و اندیشمندانه لب به‏ سخن می‏ گشود و به دور از غرور و تکبر مردانه سخن می ‏گفت.

ما جوانان هرچند از صفات خوبی بهره ‏مند باشیم، گاه توان تحمل ‏سختی‏ها و ظرفیت رویارویی با مصایب را از دست می‏ دهیم و سنگینی ‏ناملایمات زندگی، تعادل رفتار و گفتارمان را می ‏رباید.

علی اکبر در چنین صحنه‏ های سخت و طاقت‏ سوز، تنها به رضا و تسلیم الهی فکر می‏کرد و چنان در برابر بلاهای الهی آرام و مطمئن‏ بود که گاه حیرت و شگفتی دیگران را برمی ‏انگیخت. از این رو، درهنگامه درد آلود کربلا به پدر گفت:

«اولسنا علی الحق‏» (پدرجان) آیا ما برحق نیستیم؟

و چون امام فرمود: آری، گفت: در این هنگام، باکی از مرگ‏ نداریم.

این روحیه قوی و صفات شایسته، چنان ابهت و عظمت‏ به علی اکبر داده بود که افزون بر دوستان، دشمنان آگاه نیز به برتری‏هایش‏ اعتقاد و اعتماد داشتند و اعتراف می‏کردند. معاویه روزی ازاطرافیانش پرسید: «چه کسی در این زمان برای خلافت مسلمانان ‏بر دیگران برتری دارد و برای حکمرانی بر مردم از دیگران ‏سزاوارتر است؟» روباه صفتان زشت ‏سیرت که نام و نان خود را در تملق می ‏یافتند، به ستایش خلیفه پرداختند و او را لایق این منصب معرفی کردند.

معاویه گفت: نه چنین نیست:

«اولی الناس بهذالامر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله و فیه شجاعه بنی‏ هاشم و سخاه بنی امیه و رهو ثقیف؛ شایسته‏ ترین افراد برای امر حکومت، علی اکبر فرزند امام حسین‏ است که جدش رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است و شجاعت ‏بنی‏ هاشم، سخاوت بنی‌امیه و زیبایی قبیله ثقیف را در خود جمع کرده است» (مقاتل الطالبیین، ص 78)

روز عاشورا پس از شهادت یاران امام، اولین كسى كه اجازه میدان طلبید تا جان را فداى دین كند، او بود. اگر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت و بر امام بسیار سخت بود، ولى از ایثار و روحیه جانبازى او جز این انتظار نبود. حضرت على‌اكبر علیه‌السلام، نزدیكترین شهیدى است كه با امام حسین علیه‌السلام دفن شده است. مدفن او پایین پاى ضریح مقدس اباعبد الله الحسین علیه‌السلام، در کربلای معلّی قرار دارد.

به کوشش ح.الف 

 4 نظر

به بهانه ی ماه شعبان

27 خرداد 1392 توسط الزهرا (س) نصر

من کتاب خواندن را دست تنها شروع کردم. این «دست تنها» یعنی هیچ کس را نداشتم که بهم بگوید کدام کتاب خوب است و کدام ارزش خواندن را ندارد. کدام نویسنده محشر است و کدام به درد نمیخورد. کتابهای ادبیات راهنمایی و دبیرستان و کتابخانه دوست داشتنی مدرسه مطهری تنها کمک هایم بودند. و من قدم به قدم جلو رفتم. خودم نادر ابراهیمی را پیدا کردم، شناختم. خودم طه حسین را خواندم، اسلامی ندوشن را شناختم، شیفته شهید مطهری شدم… من همان طور که دستم را به صفحه های کتاب ادبیاتم گرفته بودم آرام آرام قدم برداشتن را شروع کردم و کم کم توانستم راه بیفتم. و دنیای مقابلم هی برایم روشن تر شد. آدم ها را شناختم، با کتابها آشنا شدم. سبک ها را یاد گرفتم…

یکی از نویسنده هایی که من در دوران دبیرستان شیفته اش بودم، سید مهدی شجاعی بود. قلمش را دوست داشتم و تم مذهبی نوشته هایش حسابی با عقایدم جور درمی آمد. خلاصه آنقدر از او خواندم و خریدم که یک وقت از دست خودم عصبانی شدم: یعنی چه! نمیشه که همش یک نویسنده!!

خواستم بگویم که «کرشمه خسروانی»، «طوفان دیگری در راه است» و «کمی دیرتر»ش را هم با همین پشتوانه در دست گرفتم. منتظر خاطرات خوبی بودم که «کشتی پهلو گرفته» ،«آفتاب در حجاب» و «پدر، عشق، پسر» را برایم تداعی کند. منتظر خواندن جمله های خوب از نویسنده محبوبم بودم.

اما نشد.

و به این نتیجه رسیدم که او برای رمان ساخته نشده. مضامین عالی است، طرح داستان فوق العاده است، شخصیت پردازی بد نیست، …اما قلم، قلم یک داستان نویس نیست. قلم کسی است که متن ادبی می نویسد، قلم کسی است که دلنوشته می نویسد، قلم کسی است که موعظه می نویسد…قلم، شسته رفته نیست.

و برای اثبات این ادعا همین کافی است که برای منی که خواندن هر داستان یا رمان فارغ از تعداد صفحات و سبک نویسنده یا خستگی و سرشلوغی خودم، اغلب تنها یک شب - دقیقا از زمانی که آن را باز کنم تا وقتی به صفحه آخر برسم- زمان می برد، این دفعه در کمال تعجب تمام کردن «کمی دیرتر» دویست و شصت صفحه ای نزدیک دوهفته زمان برد!

این یعنی قلم جذب نمی کند…داستان تو را دنبال خودش نمی کشد…

طرح داستان یکی از قوی ترین طرح هایی بود که یک داستان می تواند داشته باشد: جوانی که در مجلس نیمه شعبان وسط «آقا بیا» گفتن های جمع «آقا نیا» می گوید و مورد مواخذه و نصیحت آنها قرار میگیرد، همان شب به خواب تک تکشان می رود. او حامل پیغامی از آقاست:فردا قرار است ظهور کنند و تو را کم دارند! آنوقت است که بهانه گرفتن های تک تکشان شروع می شود …

و من وسط خواندن کتاب مدام داشتم حرص می خوردم و با خودم می گفتم: از این بهتر نمیشد یک طرح فوق العاده را خراب کرد!!!!

و این همان حسی بود که موقع خواندن «کرشمه خسروانی» داشتم. یادش بخیر، چقدر دنبال کتاب گشتم. چقدر تشنه داستانش بودم. داستانی که همین طور خام و دست نخورده هم می توانست از زیباترین نمایشنامه ها باشد: ارینب یکی از زیباترین زنان مدینه بود که همسر ثروتمندی داشت. وصف زیبایی او تا شام و دربار معاویه می رسد. یزید ندیده شیفته اوصاف این زن می شود و از پدر راه چاره میخواهد. معاویه با ترفندی همسر ارینب را به شام دعوت می کند و او را به خودش نزدیک می کند. تا جایی که به او پیشنهاد دامادی خودش را می دهد. فقط با یک شرط: دخترش حاضر نیست با مرد زن دار ازدواج کند! شوهر ارینب به طمع دامادی خلیفه از دور زن زیبایش را طلاق می دهد و پیک معاویه با خبر طلاق عبدالله و خواستگاری یزید به طرف مدینه راه می افتد. امام حسین(ع) که از ماجرا خبردار می شود زودتر از پیک به خواستگاری ارینب می رود و مشخص است که او کدام یک را انتخاب می کند. ماه ها بعد، همسر ارینب که از دربار معاویه طرد شده شکست خورده و پشیمان به مدینه برمی گردد و به خانه امام می رود تا سراغ اموالی که نزد زن گذاشته بوده را بگیرد. انتظار هر حرفی را دارد جز این جمله امام: من تابه حال به همسرت نگاه هم نکرده ام. پیش من امانت بود تا برگردی…

اما فکر می کنید حاشیه پردازی های طولانی چه بر سر این داستان فوق العاده آورده است؟ «کرشمه خسروانی» را بخوانید تا بفهمید.

همین بلا بر سر «کمی دیرتر» هم آمد. کتابی با طرح جلد فوق العاده، اسمی جذاب، طرحی پرکشش و قیمتی خیلی زیاد(هشت هزار و پانصد تومان برای دویست و شصت صفحه!) که همه چیز دارد جز یک قلم داستانی.



بقلم صاد

 2 نظر

اتوبوس نوشت

26 خرداد 1392 توسط الزهرا (س) نصر

شده بود مثل دوربین مخفی؛ منتها بطور زنده و مستقیم!

 

وقتی سوار اتوبوس شدم جا برای نشستن آن عقب ها بود ولی نمی دانم چرا دلم خواست  کنار میله ای که قسمت مردانه را از زنانه جدا می کند بایستم و رویم را بکنم به جمعیت!

برعکس هوای بیرون، داخل اتوبوس به شدت گرم و دم کرده بود و همین اختلاف دما مرا که ایستاده بودم خواب آلود می کرد چه برسد به آنهایی که لمیده بودند روی صندلی و توی پالتوهایشان فرو رفته بودند.

روی یکی از صندلی های عقب، خانمی تقریبا مسن نشسته بود که خوابش برده و چند دقیقه ای می شد به خاطر خرخر کردنش توجهم را جلب کرده بود. کنار دستی اش کمی معذب به نظر می رسید اما تحمل کرد تا این که به ایستگاهی که می خواست رسید و پیاده شد. دختر جوانی که سوار شد و جای او نشست، هدفن به گوش داشت و چیزی از آن سر و صدا نمی فهمید تا این که خانم مسن که هفت پادشاه را در خواب می دید کم کم متمایل شد به سمت دختر جوان و سرش آمد چسبید به شانه ی دختر. دختر عین برق گرفته ها جابه جا شد و این جابه جایی یهویی اوضاع را بدتر کرد و سر خانم مسن آمد پایین تر و تقریبا نزدیک بود بخوابد روی دامن دخترک که خودش بیدار شد و صاف نشست و دوباره نشسته خوابش برد. دختر جوان بلند شد و روی صندلی آن طرفی نشست.

 ایستگاه بعد یک دختر دیگر– نه به جوانی قبلی- سوار شد و نشست همانجا. خانم مسن که در فاصله ی خالی بودن صندلی کناری اش باز هم کج شده بود به سمت چپ و از خواب پریده بود و صاف شده بود و دوباره به خواب رفته بود، این بار سرش را روی بازوی دختر نه چندان جوان گذاشت. دختر نه چندان جوان مثل قبلی جا نخورد ولی ناراحت بود از این اتفاق. معلوم بود دارد با خودش کلنجار می رود که چه کند. چند بار تکان های کوچکی خورد اما فایده نداشت؛ خانم مسن بیدار نمی شد. چهره ی دختر که نه می توانست آن وضع را تحمل کند و نه راه حلی برای رفع مشکل به ذهنش می رسید، واقعا دیدنی بود. بالاخره ترمز شدید اتوبوس به یاری اش آمد و خانم مسن بدون این که بیدار شود صاف شد و دختر نه چندان جوان از این فرصت استفاده کرد و بلند شد و مرا با این سوال بی جواب تنها گذاشت که آیا واقعا همان ایستگاه می خواست پیاده شود یا از دست خانم مسن فرار کرد!؟

نفر بعدی که سوژه ی دوربین مخفی شد، یک خانم میانسال چادری بود. از همان اولی که می خواست بنشیند متوجه متمایل بودن خانم مسن به این سمت شد و در منتها الیه سمت چپ صندلی نشست تا به سر خم شده ی او برخورد نکند و همین قضیه شرایط را پیچیده تر کرد! به این صورت که سر خانم مسن هی پایین و پایین تر می آمد و چون به شانه زن چادری برخورد نمی کرد، متوقف نمی شد و عجیب این که با این همه خم شدگی نمی دانم چرا از خواب نمی پرید بنده خدا! خانم چادری خودش را به خیالی زده بود و آن طرف را نگاه می کرد ولی اصلا بازیگر خوبی نبود و توی چهره اش مشخص بود از این اتفاق حال خوشی ندارد. سه چهار ایستگاهی در عذاب ماند و بالاخره وقت پیاده شدنش فرا رسید. 

خانم بعدی که جلوی دوربین مخفی نشست چاق بود و از همان اول، نشستنش باعث شد خانم مسن بیدار شود و مدتی بیدار بماند!

سوژه ی بعدی خانمی عصبانی بود که تند و تند با موبایل حرف می زد و گاهی الفاظ خاص (نه خیلی رکیک) به کسی که درباره اش با پشت خطی حرف می زدند نثار می کرد. به نظر کارمند می آمد. مانتوی بلند و مقنعه مشکی داشت. یک کیف لب تاب هم دستش بود. بلندبلند حرف زدنش با موبایل باعث نشد خانم مسن از خواب بیدار شود. زن کارمند آن قدر با حرارت داشت با موبایل حرف می زد که اصلا نفهمید چند دقیقه ایست سر خانم مسن روی شانه اش جاخوش کرده!

وقتی زن کارمند تلفن را قطع کرد، تازه متوجه قضیه شد و برعکس موارد قبلی که صورت مسئله را یا پاک می کردند یا بی خیال حلش می شدند به فکر چاره افتاد و چند بار خانم مسن را صدا کرد. خانم مسن بیدار نشد. تکانش داد. بیدار نشد و چون لم دادن خانم مسن روی خودش را نامانوس می دید، آرام سر او را با دو دست گرفت و به سمت پنجره متمایلش کرد. خانم مسن بدون این که بیدار شود از این تغییر استقبال کرد و تا آخر مسیر همانطور سرش را به شیشه تکیه داد و سوژه ی دوربین مخفی ام را ازم گرفت!

 
 1 نظر

چرا خداوند عشق را آفرید ؟

25 خرداد 1392 توسط الزهرا (س) نصر

در جواب سوال شما به چند مسئله اشاره می شود:
1. در ابتدا ببینیم معنای عشق چیست ؟
معنای عشق : واژه ((عشق )) مشتق از ((عشقه )) به معنای میل و کشش افراطی است . ((عشقه )) گیاهی است که هرگاه به دور درخت می پیچد آب آن را می خورد. در نتیجه درخت زرد شده ، کم کم می خشکد، (1).
اما در اصطلاح ، ((عشق )) عبارت است از: ((محبت شدید و قوی )). به عبارت دیگر، عشق مرتبه عالی محبت است ، (2).
حقیقت آن است که تعریف حقیقی این واژه ، ممکن نیست .
حکیم محی الدین ابن عربی گوید: «هر کس عشق را تعریف کند، آن را نشناخته و کسی که از جام آن جرعه ای نچشیده باشد ، آن را نشناخته و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم ، آن را نشناخته که عشق شرابی است که کسی را سیراب نکند»، (3).
«لویی ماسینیون » می گوید: نخستین عارفان ، واژه عشق را به کار نمی بردند؛ شاید از عشق زمینی و جسمانی هراس داشتند و از این رو، بیش تر از محبت یاد می کردند، (4).
عطار گفته است : پرسی تو ز من که عاشقی چیست ؟ روزی که چو من شوی ، بدانی
عشق قابل تعریف علمی نیست ؛ زیرا نه محسوس است و نه معقول . در حالی که در دو قلمرو حس و عقل تاثیر دارد.
اگر تعریف کننده ، خود عشق می ورزد، مسلما” تعریف او صحیح نخواهد بود؛ زیرا این پدیده غیر عادی به تمام اندیشه و مشاعر او مسلط می شود . مثلا” اگر عاشق بخواهد عشق را تعریف کند ، مفاهیم موجود در تعریف ، با وضع روانی عاشق رنگ آمیزی می شود و به اصطلاح «مولوی »، تعریفش بوی عشق می دهد، (5).
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گر چه تفسیر زبان روشن گر است لیک عشق بی زبان روشن تر است
چون قلم اندر نوشتن می شتافت چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب . (6)
همان گونه که از سخنان عارفان روشن است ، مقصودشان از عشق ، نوع حقیقی آن است .
2. مبدأ عشق :
اساس آفرینش جهان ، عشق حق به جمال و جلوه خویش است ؛ زیرا، دوستی ذات خود ، یکی از اسباب عشق است . خداوند نیز به عنوان برترین موجود، به دلیل عشق به ذات و جلوه جمالش ، جهان را پدید آورد: «کنت کنزا” مخفیا” فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف ؛ گنج پنهانی بودم که دوست داشتم شناخته شوم ، پس آفریدگان را آفریدم تا شناخته شوم »، (7).
گنج مخفی بد ز پرتی چاک کرد خاک را روشن تر از افلاک کرد
بنابراین نخستین کسی که عشق ورزید، خدای تعالی بود، (8).
خداوند متعال بر اساس همین عشق به خویش است که مخلوقاتش را نیز دوست می دارد، (9).
عارف عین القضات همدانی می گوید: «دریغا به جان مصطفی ، ای شنونده این کلمات ! که خلق پنداشته اند که انعام و محبت او با خلق از برای خلق است ، نه از برای خلق نیست ؛ بلکه از برای خود می کند که عاشق ، چون عطایی دهد به معشوق و با وی لطفی کند. آن لطف نه به معشوق می کند که آن با عشق خود می کند. دریغا از دست این کلمه ! تو پنداری که محبت خدا با مصطفی ، از برای مصطفی است ؟ این محبت او از بهر خود است »، (10).
چنان که مبدا عالم ،خداوند متعال است ، مبدأعشق نیز اوست . عشق مانند وجود، از ذات حق به عالم سرایت کرده است . عشق انسان زاییده عشق خداست .
توبه کردم و عشق همچون اژدها توبه وصف خلق و آن وصف خدا
عشق ز اوصاف خدای بی نیاز عاشقی بر غیر او باشد مجاز. (11).
3. اسباب عشق : 
برای عشق اسبابی چند مطرح کرده اند که از همه مهم تر کمال جویی است.
همه هستی میل به کمال دارد؛ کمال طلبی آمیخته با حب بقا است که هر دو تبلور محبت به ذاتند. همه موجودات در پی آنند که چیزهایی را به دست آورند و بهره وجودی شان را بیش تر کنند. هر موجودی در پی کمال متناسب با خود است . دانه گندمی که روی زمین قرار گرفته و با شرایط مساعدی شکافته شده ، به تدریج می روید، بی شک متوجه آخرین مرحله (بوته گندم ) است که رشد خود را تکمیل کند، سنبل دهد و دانه های زیادی بار آورد. انسان نیز می خواهد سعه وجودی بیش تری بیابد و علم ، قدرت ، اراده و حیاتش نا محدود و مطلق باشد. حضرت امام خمینی (رض ) می فرماید: « اگر کسی قدرت مطلق جهان باشد و عالم را در اختیار داشته باشد و به او بگویند که جهان دیگری هم هست . فطرتا” مایل است آن جهان را در اختیار داشته باشد. یا مثلا” هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگری هم هست فطرتا” مایل است آن علوم را هم بیاموزد.»، (12). دستگاه آفرینش با تربیت تکوینی خود کمال خواه و کمال جوست و به همین سبب است که با وجود تمام سختی ها و موانع ،عاشق کمال است و برای رسیدن به آن ، از هیچ کوشش و تلاشی فروگذار نمی کند؛ به بیان دیگر این فطرت کمال خواهی است که موجودات را عاشق ساخته است ، (13).
4. سریان و عمومیت عشق :
از آن جا که همه هستی دارای حیات و شعور و کمال جو است ، عشق در تمام عالم وجود سریان دارد. این عشق در انسان که دارای حیات و شعور برتر می باشد، از شدت بیش تری برخوردار است ؛ ولی بر اساس ارتباط معرفت و عشق و اسباب عشق ، عشق در همه عالم جریان دارد، (14).
آتش نی ، جوشش می ، بدایع طبیعت ، کشش اجزای هم جنس به یک دیگر و پیوند و ترکیب اضداد ، از جلوه های عشق است ؛ جاذبه ای که جزء را به سوی کل می راند و میان اشیا و پدیده ها، تناسب ، سنخیت و انضمام می آفریند:
عشق جوشد بحر را مانند دیگ عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف عشق لرزاند زمین را از گزاف (15)
5. انسان و عشق : 
داستان عشق انسان ، داستان دیگری است ؛ زیرا علی رغم ژرفا و گستردگی ادراکش ، انگیزه های خیالی و وهمی او همواره با عقل و ذات او درگیرند و مزاحمانی از قوای شهوانی و غضبی بر سر راه اوست . باید دستی از غیب برون آید و عشق انسان را هدایت کند و راه وصول عشق را به او بنمایاند. فرستادن پیامبران و نازل کردن کتاب های آسمانی برای همین جهت است تا عشق حقیقی و راستین را از عشق مجازی و دروغین باز شناساند و آدمی را در عشق و عاشقی اش مدد رساند، (16).
کلام پیامبران ، بوی گلی است که انسان را به سمت گلستان می برد.
این سخن هایی که از عقل کل است بوی گلزار و سرو و سنبل است
بوی گل دیدی که آن جا گل نبود جوش مل دیدی که آن جا مل نبود؟(17)
6. عشق حقیقی :
از منظر دین خداوند کمال محض ، جمال مطلق ، دارای برترین وصف ها، مبدأ عشق ، اولین عاشق و الهام کننده عشق است . همه هستی آیت ، نشانه و مظهر اویند؛ از او سرچشمه گرفته ، به سوی او روان هستند . آدمی کمال جو و زیبایی طلب بوده ، حقیقتش از روح خدا است ، از آن منزل نزول کرده و به سوی او باز خواهد گشت ، انسان دارای روحی است که ظهور و جلوه تام صفات حق است . عشق حقیقی عبارت است از «قرار گرفتن موجودی کمال جو (انسان ) در جاذبه کمال مطلق (خداوند متعال )؛ پروردگاری جمیل مطلق ، بی نیاز، یگانه ، دانای اسرار، توانا، قاهر و معشوقی که همه رو به سوی او دارند و او را می طلبند،» (18).
مانند تو من یار وفادار ندیدم خوش تر ز غم عشق تو غمخوار ندیدم
جز خال خیال رخ زیبای تو در دل در آینه حس تو زنگار ندیدم
دل بندگی دوست به شاهی نفروشد یک مشتری عشق به بازار ندیدم
با بندگی حضرت معشوق الهی دردل هوس شاهی این دار ندیدم .
عشق حقیقی و راستین ، تنها به کمال محض و زیبایی مطلق توجه دارد. تنها او را می خواهد و می جوید. این عشق ، التیام بخش ، رام کننده ، صبر آور، انس برانگیز، رضایت بخش ، نیروزا، طلب آور، درهم شکننده خودپرستی ، سرورانگیز، نشاط آور، پایا و پویاست . این عشقی است که وصالش ، مقتل عاشق است نه مسلخ وی ؛ یعنی هنگام وصال ، عاشق قامت بر کشیده ، قیامت به پا می کند و عشقش زنده تر و فعال تر می گردد، نه آن که سرد و خاموش شود. در این عشق ، عاشق وجود خود را در مقابل معشوق از دست می دهد:
جمله معشوق است و عاشق پرده ای زنده معشوق است و عاشق مرده ای
از هر چه ز عشق خود تهی دستم کن یکباره به بند عشق پابستم کن (باباطاهر)
با توضیحاتی که داده شد اگر خداوند عشق و محبت را نمی آفرید نقص محسوب می سد چون عشق و محبت ، کمال محسوب می شود و خداوند در درجه اول تمام صفات کمالی را به صورت نامحدود دارد و سپس به صورت محدود به دیگران می دهد وعشق نیز این چنین است.

گزیده ای از مقاله ی چرا خداوند عشق را آفرید . به کوشش ح.الف  

ادامه »

 نظر دهید »

لحظه به لحظه با انگشت های جوهری

24 خرداد 1392 توسط الزهرا (س) نصر

ببخشید! توی فرودگاه هم صندوق رای هست؟!

همان ساعات اولیه بود که از درب نیمه باز پایگاه آمد داخل. مقدمات کار هنوز انجام نشده بود؛ نه صندوق ها پلمپ شده بودند، نه فرم ها چیده و آماده بودند و نه چینش اعضا مشخص شده بود.
مرد میانسال خوش تیپ و قد بلندی بود با تی شرتی تیره به تن و شلوار لی به پا. عینک دودی به چشم داشت و موها را با ژل، مرتب، بالا داده بود.
یک کیف کمری سیاه رنگ کوچک به کمرش بسته بود و گوشی نسبتا بزرگی به دست داشت. وقتی آمد تو و دید هنوز رای گیری شروع نشده، چهره اش توی هم رفت. ساعت گوشی اش را نگاهی انداخت و از نزدیکترین مردی که کنارش ایستاده بود پرسید که تا کی باید برای رای دادن صبر کند؟
جواب را که شنید مضطرب تر شد. کمی ایستاد. قدم زد. ساعتش را نگاه کرد و شناسنامه اش را از کیف کمری بیرون آورد. رفت سمت یکی از مسئولین صندوق و گفت: «نمی شود من الان رایم را بنویسم، وقتی صندوق ها آماده شدند شما برایم بیندازید توی صندوق؟»
مرد جواب منفی داد و گفت که هنوز ساعت رای گیری آغاز نشده و طبق قانون باید صبر کند. مرد میانسال تشکر کرد و رفت به سمت در. هنوز از در پایگاه خارج نشده بود که بلند پرسید: «ببخشید! توی فرودگاه هم صندوق رای هست؟!»

برایت نذر کرده ام، انشاالله که رییس جمهور می شوی!
خانمی بود میانسال و چادری. مقنعه مشکی چانه داری پوشیده بود و چادرش را با کشی محکم روی سرش نگه داشته و رویش را گرفته بود.
از همان وقتی که توی صف ایستاده بود، یک مفاتیح کوچک دستش گرفته بود و دعا می خواند. دعایش که تمام شد، با تسبیح آبی دانه درشتش شروع کرد به ذکر گفتن. حتی وقتی مقدمات کار فراهم می شد و فرم ها پر می شدند هم دست از ذکر گفتنش نکشید.
برگه ی رای را که گرفت، رفت یک گوشه و تسبیحش را کنار گذاشت و با خودکار خودش، رایش را بزرگ نوشت.
بعد هم برگه ی رای را تا کرد و چیزی خواند و فوت کرد به برگه و موقع انداختن رای توی صندوق، آرام گفت: «برایت نذر هم کرده ام، انشاالله که رییس جمهور می شوی!»
عطش رای دادنِ یک رای دهنده کوچک!

پسرک، پنج شش سال بیشتر نداشت. از همان اول که با دو تا زن جوان وارد شد، سر و صدای زیادش توجه همه را جلب کرده بود. توی صف ایستاده بودند و منتظر بودند تا نوبتشان بشود. از همان اول هر چند ثانیه یک بار چادر مادر را می کشید و پشت هم تکرار می کرد: «من میندازما! من میندازما!»
و مادر هر بار با «باشه» و «چشم» تایید می کرد و پسرک آرام می شد و می رفت چرخی می زد و دوباره برمی گشت و چادر را می کشید و …
مقدمات که انجام شد، مادر رای ها را نوشت و زن جوان همراهش هم همینطور. برگه هایشان را دادند دست پسر بچه و مادر جوان، پسرش را بلند کرد تا پسرک رای را بیندازد. تا کاغذها را انداخت گفت: «بازم می خوام؛ بازم می خوام!»
مادر و زن جوان همراه دو برگه ی شورای شهر را هم دادند دستش. آنها را هم انداخت اما عطش رای انداختنش رفع نشد.
«بازم می خوام، بازم می خوام» هایش از نق زدن عادی تبدیل به فریاد شد. پا می کوبید و جیغ می زد و باز هم می خواست رای بیندازد! مادر مستاصل هر چه تشر می زد و تلاش می کرد، حریفش نمی شد که نمی شد.
بالاخره به پیشنهاد یکی از رای دهنده ها، پسرک نشست کنار صندوق و هر که می خواست رای بدهد، کاغذش را می داد دست او تا بیندازد. هفت – هشت- ده تایی که انداخت، حوصله اش سر رفت و خسته شد و پیش از این که مسئول پایگاه بیاید و تذکر بدهد، با مادرش از پایگاه رفتند بیرون.
من این حرف ها حالیم نیست؛ باید پلمپ صندوق را باز کنید!
اولش یک همهمه ی کوچک بود. رفته رفته تبدیل شد به قیل و قال و بعد هم یک هیاهوی درست و حسابی همراه با داد و فریاد! از رای دهنده ها گرفته تا ناظر و رییس پایگاه و حراست و خلاصه همه جمع شده بودند دور پیرمرد شصت هفتاد ساله ای که با صدای بلند اعتراض می کرد و به حرف هیچ کس هم گوش نمی داد!
یکی از مسئولین پایگاه، مردم را متفرق کرد و یک مرد دیگر، پیرمرد را برداشت و برد آن طرف تر تا ببیند قضیه چیست. پیرمرد مرتب داد می زد: «من حالیم نیست! باید پلمپ صندوق را باز کنید!»
هر چه دعوتش می کردند به آرامش، باز هم فایده ای نداشت که نداشت. حرف خودش را می زد و حاضر نبود از حقش کوتاه بیاید!
ماجرا از این قرار بود که پیرمرد، رای ریاست جمهوری را، با این که تقریبا احتمال اشتباه صفر بود، نمی دانم چطور اشتباهی انداخته بود توی صندوق شورای شهر!
بلافاصله هم بعد از انداختن رای متوجه اشتباه شده بود و از مرد جوان پشت صندوق خواسته بود یک برگه ی دیگر بهش بدهد تا رای دوباره بنویسد و وقتی فهمیده بود غیرممکن است، شروع کرده بود به فریاد زدن که: «پلمپ را باز کنید تا من رایم را دربیاورم و بیندازم توی آن یکی صندوق!»

خیلی طول کشید تا آرام شد و با شرط این که حتما رایش به رییس جمهور حتما از توی صندوق شورای شهر دربیاید و محاسبه شود(!)، رضایت داد برود.

به 10 رئیس‌جمهور رای داده‌ام، این بار ندهم؟!
از همان اول که آمد، از کسی که شناسنامه ها را تحویل می گرفت، سراغ رئیس حوزه را گرفت و پرسید که بالاترین مسئول آنجا کیست؟
وقتی معرفی و راهنمایی اش کردند، رفت و با مسئول مربوطه مشغول صحبت شد و شروع کرد به مقدمه چینی کردن. لهجه قشنگی داشت. از مهاجرتش گفت و این که سه سالی است مجبور شده به خاطر کارش از جنوب کشور بیاید تهران. گفت که چقدر شهرش را دوست داشته و هر روزِ این شهر برایش مثل زندان است. گفت که دو تا از بچه هایش در شهر خودشان ازدواج کرده اند و از دوریشان نالید.
گفت که یکی دو سال دیگر بازنشسته می شود و خدا را شکر کرد که برمی گردد شهرشان. گفت و گفت و مقدمه چینی کرد و کرد تا بالاخره به اصل قضیه رسید و گفت که توی این مهاجرت، شناسنامه اش را گم کرده و مرتب پشت گوش می انداخته و نمی رفته دنبالش تا همین هفته پیش که به صرافت افتاده برود دنبال المثنی! ولی کارهای اداری طول کشیده و الان شناسنامه ندارد و فقط کارت ملی همراهش است. حتی گفت که اطلاعیه سازمان ثبت احوال که برای صدور شناسنامه صادر شده بود را هم دیده و می داند که امروز هم این سازمان باز است و رفته بود و سر زده بود و نتیجه ای نگرفته بود.
حالا با یک کارت ملی آمده بود و تقاضا می کرد بگذارند رای بدهد.
برایش توضیح دادند که طبق قانون بدون شناسنامه نمی شود به رئیس جمهور رای داد. بدون اعتراض، قبول کرد و وقتی برگه رای شورای شهر را تحویل می گرفت، با لحنی غمگین گفت: «به 10 تا رئیس جمهور رای داده ام؛ این بار ندهم؟!» 

بقلم ز.مهاجری

 3 نظر
  • 1
  • ...
  • 464
  • 465
  • 466
  • ...
  • 467
  • ...
  • 468
  • 469
  • 470
  • ...
  • 471
  • ...
  • 472
  • 473
  • 474
  • ...
  • 734

.

ذکر روزهای هفته

مدرسه علمیه الزهرا (س) نصر تهران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اهل بيت عليهم السلام
    • امام اولمان را بشناسیم
  • توصيه هاي تربيتي
    • در محضر استاد
    • نکات تفسیری
  • اسماء الله الحسنی
  • فاطمیه
  • نکته های قرآنی
  • دعا و نیایش
  • سبک زندگی
    • شهدا
    • امام خمینی (ره)
    • شناخت پیامبران
      • سفرنامه مکه
    • زندگی به سبک شهدا
    • فرهنگی
  • در محضر استاد
    • بیانات امام خامنه ای
      • اخبار مدرسه
    • در محضر رهبری
    • سلسله مباحث حیا در بُعد تربیتی
  • نکات خانه داری
  • نکته های ناب
  • در محضر اهل بیت
  • کلام امام
  • احکام
  • سلامتی
  • ماه خدا
  • اخبار
    • معرفی امامزاده های ایران
      • محرم نوشت ها
        • دلنوشت های طلاب
          • آموزش آشپزی
          • ویژه نوشته های دهه فجر
          • خوش نوشته
        • توصیه های سلامتی
      • نکته های جالب
  • محرم
  • پژوهش
    • مستوره آفرینش ( بیانات رهبری در باره زن و خانواده )
    • فناوری اطلاعات
    • پژوهش ها و تحقیقات پایانی طلاب
    • مقاله نویسی
    • مقالات مفید
  • مسابقات پژوهشی

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس